اطلاعيه ويژه نامه 16 آذر

رفقا موضوعيت شماره بعدي نشريه ي گفتمان چپ تحت عنوان ويژه نامه 16 آذر به مناسبت روز دانشجو اختصاص دارد به جنبش دانشجويي و چگونگي ارتباط آن با مبارزات طبفاتي و روش هاي پيش برد آن در جامعه

بدين ترتيب از تمامي رفقايي كه مايل به همكاري با نشريه هستند دعوت به عمل مي آيد كه مطالب خود تا تاريخ 13 آذر براي ما ارسال نمايند

زنده باد جنگ طبقاتي پرولتاريا

-------------------------------------------------------------------------------------------------

مصاحبه با اتحاد ضد فاشيسم در خصوص تحولات اخير ايران و جايگاه نيروهاي چپ در آن

اين مصاحبه توسط نشريه گفتمان چپ با اتحاد دانشجويان ضد فاشيسم ترتيب داده شده كه پاسخ به اين سوال ها به صورت جمعي صورت پذيرفته است


گفتمان چپ:تحلیل شما از رویدادها ی یک سال اخیر ایران چیست؟

اتحاد ضد فاشيسم:آنچه مشخص کننده ی اصلی جایگاه گروه ها و احزاب سیاسی مختلف در مبارزه ی سیاسی ِ کنونی ست، تحلیلی ست که از رویداد های سیاسی ِ یک سال گذشته به دست می دهند. و در واقع از همین جاست (تحلیل) که رویکرد مبارزاتی آنها شکل می گیرد. در ابتدا باید مسئله را به چند قسمت تقسیم کرد:یکی صورت مسئله که آنطور که باید مطرح نشده هیچوقت و دوم شیوه ی درست تحلیل و پاسخگویی به آن: آنچه به عنوان وقایع بعد از انتخابات از ش اسم برده می شود نه تنها ریشه در قبل از انتخابات دارد، بلکه، همانطور که از ادبیاتش پیداست، قدمتش به شکل گیری اندیشه ی سیاسی ِ مدرن در ایران برمی گردد: یعنی در عصر مشروطه. و شکل گیری و بیان خواست استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی. هرگونه طرح مسئله ای بدون در نظر گرفتن و ارجاع به آغازگاه تفکر سیاسی ِ مدرن در ایران به بیراهه خواهد رفت و از تحلیل درست ِ نیروهای عینی ِ درکار هم ناتوان خواهد بود.

اما می رسیم به نقطه ی اختلاف: مفهومی ترسناک هم برای حکومت و هم در نزد تحلیل گران ِ سیاسی: مردم! درباره مفهوم "مردم" باید گفت یکی از شاه کلیدهای ورود به بحث سیاست رهایی بخش در این مفهوم وجود دارد. در اندیشه سیاسی این 30 سال یا با بحث های روشنفکری دوران اصلاحات روبرو بودیم که مردم و نهادهای مدنی را از معادلات خود خارج می کردند و به آن بها نمی دادند و در سیاست اقتصادی با تمام نقدشان به هاشمی رفسنجانی همان مدل اقتصادی را پیاده می کردند و در روی دیگر سکه با مفهوم پوپولیستی و عوام فریبانه ای از مردم که در نهایت به شکل "امت"، نشان داده می شود، روبرو بوده ایم. در هر دو مورد مردم به لغتی انتزاعی و ابزاری تنزل یافت و از آن سیاست زدایی شد. بعد از رویدادهای انتخابات از همان ابتدا تلاش فعالین سیاسی و تحلیل گران در همه ی سطوح، برای فهم دوباره ی این مردم کاملا واضح بود. در واقع به نوعی همه ی ما جا خوردیم.

و اینجاست که از ابزاری که تحلیل مارکسیستی در اختیارمان می گذارد باید بیشترین استفاده را کرد: نیروهای طبقاتی. در باب حضور یا غیاب طبقه ی کارگر در اعتراضات بعد از انتخابات حرف های زیادی گفته شده که تعداد کمی از آنها واقع بینانه بوده اند. همانطور که می دانیم طبقه ی متوسط در ایران بسیار گسترده است و بخش اعظمی از آن در استخدام دولت است و از این نظر و همانطور که در طول تاریخ معاصر ما نشان داده می تواند نقش مهمی را در تغییرات اجتماعی بازی کند. همانطوری که در جنبش ملی شدن نفت و انقلاب سال پنجاه و هفت نشان داد. یک جرقه در انبار باروت اش ممکن است به بحرانی گسترده منجر شود. همانطور که در انتخابات ریاست جمهوری این اتفاق افتاد. از طرف دیگر در حالی که بسیار تحریک پذیر است قابلیت انفعالی زیادی هم دارد. و اینجاست که تحلیل های رفورمیستی و لیبرالی توانایی دریافت آن را ندارند. آنان از درک این مسئله ناتوانند که نیروهای سیاسی صرفا با تکیه بر مفهوم کلی ِ مردم قادر به ایجاد تغییرات رادیکال نیستند. سیاست واقعی آنجاست که خود مردم ـ بعنوان زن، بعنوان کارگر، بعنوان سرمایه دار، بعنوان دانشجو، بعنوان کُرد و ... ـ وارد صحنه ی سیاست شوند و مطالبات واقعی و طبقاتی و البته فرهنگی خود را نمایندگی کنند. این شکاف بیش از آنکه شکافی طبقاتی بوده باشد شکاف میان خرده فرهنگ ها ی حاکم بود که هر دو طرف آن بیشتر در طبقه ی متوسط بودند.

گفتمان چپ:برگردیم به جایگاه طبقه ی کارگر و نقشی که در صحنه ی سیاسی بازی می کند

اتحاد ضد فاشيسم:این یک وقعیت است که طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی سنتی پایینترین جایگاه اقتصادی را در جامعه دارند. کارگران از طرفی با یک دولت ضد کارگر مقابل اند که برخلاف ادعاهای پوپولیستی و توخالی اش دشمن اصلی کارگران و هرگونه تولید ثروت مادی جامعه است. این دولت در خیرخواهانه ترین حالت فقط می تواند ترحم کند. دولت این نقش دشمنی را از همان ابتدای انقلاب با انحلال شوراهای کارگری نشان داد. و با تاسیس خانه ی کارگر و شورای اسلامی کار از درون توان سازماندهی کارگری را عقیم کرد. اما از طرف دیگر مشکل احزاب و گروه های چپ هستند. که علی رغم اینکه دائم از کارگر حرف می زنند، نمی توانند با کارگران ارتباطی برقرار کنند. این مسئله در تاریخ چپ ایران به خوبی روشن است. این مسئله بخصوص در مورد چپ جدید ایران هم صدق می کند که در نظرشان کارگر و طبقه ی کارگر به عنوان یک مفهوم و البته ابزار کاملا انتزاعی وجود دارد. که در نهایت به تغذیه ی رمانتیسم به اصطلاح انتقادی شان می آید. یک نکته واضح است و آن اینکه طبقه ی کارگر به نسبت طبقه ی متوسط ِگسترده در مبارزه از منطق عملکردی ِ مستحکم تری برخوردار است. ما فکر می کنیم هنوز قدرت عملی طبقه ی کارگر باور نشده است. اینجاست که ضرورت سازماندهی به میان می آید. البته باید توجه کرد که این سازماندهی در هوا اتفاق نمی افتد. منظور این است که سازماندهی باید در این متن تاریخی تالیف شود.

گفتمان چپ:تالیف؟

اتحاد ضد فاشيسم:بله، تالیف. و تالیف یک مسئله ی کاملا بومی ست. نمی توان از شارحان مقتدر ِکتب مقدس انتظار داشت تا روزی اینجا ظهور کنند و ما را سازماندهی کنند! ما احساس می کنیم که به ندرت در تاریخ معاصر ما طبقه ی کارگر به عنوان یک نیروی مدرن ِاجتماعی دیده و فهمیده شده. واقعیت این است که علیرغم تلاش هایی که می شود طبقه ی کارگر ایران از نظر سازماندهی در وضعیت خوبی قرار ندارد. همانطور که طبقه ی سرمایه دار در وضعیت مناسبی قرار ندارد. البته طبقه ی سرمایه دار و همچنین بازاری ها همانطور که در انقلاب مشروطه و انقلاب پنجاه و هفت نشان دادند، می توانند در گذار به یک انقلاب دموکراتیک نقش موثری را بازی کنند.

گفتمان چپ:به عنوان یک جریان دانشجویی چپ مستقل دیدگاه تان راجع به جنبش سبز و عملکرد جریان اصلاحات در جریان انتخابات چیست؟

اتحاد ضد فاشيسم:در صحبت کردن از جنبش سبز هنوز هم باید کمی محتاط بود. در واقع از آنجایی که تعریف چنین چیزی امروز با ابهام زیادی رویروست، دیگر نمی توان بر پایه ی جنبش سبز بحث کرد، چرا که تحلیل کارآمدی بر این پایه شکل نمی گیرد. بلکه به عقیده ی ما، تحلیل درست در آنجایی شکل می گیرد که نیروهای واقعی موثر در این جنبش ـ از جمله نیروهای سرکوب شده که از اهمیت بالایی برخورداند ـ را بطور تفکیک شده بشناسیم. و بر اساس آنها تصویر واقعی ِ مبارزه ی مردم ایران را در وضعیت فعلی نشان دهیم. نکته ای که جالب است به آن توجه شود این است که در جریان این تحلیل متوجه می شویم که گفتمان ِ اصلاحات زده ی مردم ایران در جریان اعتراضات ـ همانطور که از شعارها کاملا مشخص بود ـ به شدت سرکوب کننده بود.

گفتمان چپ:منظورتان از سرکوب چیست؟

اتحاد ضد فاشيسم:خیلی واضح است. و این سرکوب نسبت مستقیمی دارد با آگاهی . یعنی به زبان ساده تر باید گفت این گفتمان از شناخت خاستگاه های مطالبات خود کاملا ناتوان بود. چرا که لغاتی برای شناسایی آنها نداشت. اندیشه ای پیش از آن بوجود نیامده بود. اگر هم بود تحریف شده و غیر واقعی بود. مردم به سادگی تحریف می شوند، حذف می شوند، وسیله می شوند. و این همیشه مردم اند که هزینه اش را می پردازند. و اینجا دقیقا نقطه ی بسیار حساسی ست. اینجا ست که باید از خود بپرسیم که : ما، به عنوان احزاب،گروه ها و جریان های فعال سیاسی، چه کرده ایم؟ اینجاست که باید باز هم از فقر ِاندیشه ی سیاسی گفت. چرا ما قبل از انتخابات نتوانستیم این جرقه را پیش بینی کنیم؟ منظور از ما هم جریان های چپ و هم غیرچپ است. البته این ملامت ِناتوانی ِ فکری و عملی در مورد چپ ها که ادعای عملگراتر بودن دارند بیشتر صدق می کند. در این مورد بیشتر صحبت خواهیم کرد .

اما در مورد جریان اصلاحات بحث کمی راحت تر است: به عقیده ی ما بیست و دوم بهمن پایان دوران اصلاحات بود. یعنی پایان دورانی که در آن جریان اصلاحات در واقع توان ِ عملکردی خودش را برای همیشه از دست داد. البته این توان عملکردی از همان فردای انتخابات خودش هم شوکه شده بود. و بدون هیچ برنامه و اندیشه ای در عمل، سوار بر موج اعتراضات مردمی خودش را به صخره های شورای نگهبان و قوه قضاییه می کوبید. و آنقدر اینکار را ادامه داد و انرژی مردمی ای که داشت بیهوده هدر رفت که عملا در روز بیست و دوم بهمن ماه مٌرد!

گفتمان چپ:پس به عقیده ی شما دوران اصلاحات گذشته است

اتحاد ضد فاشيسم:بله. و ما اکنون در بعد از اصلاحات قرار داریم. اگر می بینیم که هنوز شاید شعارهای ارتجاعی ـ انقلابی و لیبرالی ِ (یعنی در واقع ملغمه ای بی ربط با توجه به تاریخ معاصر ما، که بخوبی نشان دهنده ی آشفتگی فکری ِمصلحان رانتی ست ) آنان شنیده می شود، این دقیقن عقب ماندگی ِ فضای فکری سیاسی ِ ماست. درست است که ضعف اندیشه ی سیاسی ِ رفورمیستی به توده ها نشان داده شد. اما در عمل این فضای ِ خالی بوجود آمده ما را هم مورد بازخواست قرار می دهد.

ـ نکته ی دیگری که باید در همینجا به آن اشاره کنیم رویکرد ی ست که اتحاد دانشجویان ضد فاشیسم به مسئله ی فرهنگی ِمعاصر ایران دارد. به عقیده ی ما، جرقه ی نخستین انتخابات موجب برخورد شدید خرده فرهنگ ها ی حاکم شد. این مسئله ی بسیار پیچیده ایست و نمی توان انتظار داشت که در اینجا به تمامی وجوه آن پرداخته شود. اما ما در این مورد اینطور جمع بندی می کنیم که جنبش اعتراضی مردم ایران که تحت عنوان جنبش سبز شناخته می شود هیچ گونه عنصر رهایی بخش فرهنگی با خود به همراه نداشت.

گفتمان چپ:می توانید کمی بیشتر توضیح دهید؟

اتحاد ضد فاشيسم:ببینید، جنبش سبز بر خلاف آنچه عنوان می شود در برساختن فرهنگی متفاوت که پایه های فکری خود را در جامعه گسترش دهد موفقیت چندانی نداشته است. و این معضل نسبت مستقیم با استراتژی اعتراضات این جنبش دارد ، استفاده کاملا" کاربردی از شعارهای انقلاب 57 و استفاده از مناسبت های مشخص شده برای تظاهرات توسط حکومت ،این جنبش را در وضعیتی انفعالی قرار داد. از طرفی نامشخص بودن خواسته ها و اهداف این جنبش که در بین طرفداران آن مقبولیت داشته باشد ، منجر به فرهنگی کثرت گرا شدکه به علت ریشه نداشتن در شرایط واقعی ایران و "یار شدن" هر کس از "ضم خود"در آن ، از عمق لازم برای ایجاد یک جریان فرهنگی برخوردار نبود. باید به یاد داشته باشیم خواسته ها در تحلیل نهایی خواسته هایی طبقاتی اند که در زمینه ی اجتماعی ـ سیاسی خود نمایان می شوند. موسیقی های لوس آنجلسی ،فرهنگ هرزه گرای جوک گفتن "بالاترینی" !، تقلیل دادن و به روز کردن موسیقی های انقلابی دهه های گذشته و عدم جسارت لازم در سر دادن شعارهای ساختارشکنانه و یا خواست های صنفی خلاقیت را از گفتمان جنبش سبز گرفت. اگر چه باز هم فرهنگ تصویری نسبتا" مناسبی از دل آن در غالب کاریکاتور (به خصوص شخص مانا نیستانی) شکل گرفت (جالب است که پس از انقلاب مشروطه و انتشار روزنامه ها و همچنین انقلاب 57 کاریکاتور به عنوان هنر اعتراضی از جانب هنرمندان تجسمی کشور واکنشی سریع نشان داده است). به هر شکل حتا می توان گفت که معترضین خود هم نمی دانند که چه چیز را نمی خواهند و این دقیقا به این دلیل است که تصور روشنی ار انچه می خواهند ندارند. شعارخواست جمهوری ایرانی واکنش در برابر جمهوری اسلامی است اما خود این شعار حامل هیچ معنای مشخص ایجابی نیست. به هر شکل طرد رادیکال ها به عنوان افراط گرا و هوچی گر با توجیه اعتدال و اصلاح و لزوم تفکر سیاسی! نه توان پیش روی را از جنبش گرفت.

به این شکل ما هیچ گاه فرهنگ متناسبی برای پیش برد اهداف آزادی خواهانه خود ایجاد نخواهیم کرد. بازگشت به عقب برای ملتی که به قول عباس میلانی به مناسب ترین شرایط برای تجدد خود رسیده است منجر به سیاست تردید و وقت کشی !

و یک بام و دو هوا منجر می شود. ..

ما فکر می کنیم که میل به تغییر هنوز به طور گسترده در بین اکثریت مردم ایجاد نشده در واقع اکثریت ناراضی هستند اما هنوز فرهنگ اعتراض در آن ها ایجاد نشده. مسلما" دم زدن از" آزادی بیان" در شرایطی که ایده و اندیشه ای در جامعه تزریق نشده و یا اجازه بروز پیدا نمی کند، شعاری صوری و فرمایشی ست .پس از بحران مشروعیت "جمهوری اسلامی" و خوابیدن شور اعتراضات خیابانی ،حالا زمان مناسبی است که روحی در کالبد هنر و فرهنگ شهر ی توده ها دمیده شود. آنچه باید ایجاد شود انقلاب آگاهیست و آنچه که موتور محرک تغییر مادیست جریان این آگاهی در بین توده ها از طریق سازوکار فرهنگی پیشرو است. در وهله اول باید دست از خود سانسوری کشید و در واقع مردم خودشان را آنگونه که هستند بشناسند ما احتیاج به خودشناسی جدیدی داریم و درکی معین از شرایط تاریخی و فرهنگی خودمان. گویی افراد در شرایط گذار خود را به گونه ای دیگر مورد بازسازی قرار می دهند و این بازسازی نیازمند ایجاد یک شرایط فرهنگی گسترده دارد. تظاهرات 25 خرداد با برهم زدن نظم سیاسی مسلط ، با بر هم زدن نظم جا افتاده شهری ، با یافتن مجدد بدن ها نه در خانه ها بلکه در خود خیابان منجر به اعتماد به نفسی فوق العاده در بین معترضین شد این رخدادی بود که پس لرزه ها و یا "رد پایش" را باید پی گرفت و آنچه که از گذشته به آن الحاق می شود باید از بدنه آن جدا شود. هر گونه واکنشی که منجر به خوابیدن شور و بلوغ سیاسی ای شود که مردم را به دخالت مستقیم و بی واسطه در سیاست می کشاند حقیقتا" خائن به موج آزادی خواهی مردم ایران است

گفتمان چپ:اما برسیم به تحلیل شما از چپ

اتحاد ضد فاشيسم:در یک کلام می توان گفت که چپ باز هم طبق معمول نتوانست شرایط عینی را درست بفهمد و بازگو کند. این ضعفی عجیب است: از یک طرف در ديدگاه و نقد مارکسیستی ما بهترین و کاراترین ابزارها را برای تحلیل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه می بینیم و از طرف دیگر بدترین و بی ربط ترین تحلیل ها را می کنیم. چپ ایران نتوانست این شکاف بزرگ سیاسی را پیش بینی کند تا بتواند از آن در جهت تزریق آگاهی در جهت کنش رادیکال استفاده کند. چپ ایران امروزه در بیسوادی جدی ای گرفتار است. تحت هیچ عنوانی نمی توان از بیسوادی دفاع کرد. تکرار نامفهوم ِکتب مقدس ِ مارکس و لنین امروز هیچ دردی را دوا نمی کند. ما امروز نیاز به اندیشه داریم. به تحلیل. البته این را هم باید گفت که امروزه در ایران نیروهای چپ ِجوان بسیار خوبی هستند که فعالیت می کنند. اما بطور پراکنده و بی برنامه. خواست ما ایجاد فضایی ست که در آن این نیروهای پراکنده بتوانند با یکدیگر دیالوگ برقرار کنند. البته فضای خفقان سیاسی موجود در ایران عملا اینگونه تلاش ها را دشوار و در جاهایی حتا غیرممکن کرده است. ولی از طرف دیگر باید توجه داشت که چپ در رابطه با کار در این فضا ادعای بیشتری دارد. در نتیجه این دقیقا" زمانیست که ما باید توجیهات همیشگی برای کم کاری خود را کنار گذاشته و اول از همه قدرت انعطاف نظریات خود را با توجه به شرایط ایران بالا ببریم.باید آرمان گراییِ خاص ِ جوامع ِ کم و بیش گیر کرده در مناسبات فئودالی را کنار بگذاریم. جای تعجب است که در ادبیات چپ جدید به وفور اشعار شاملو و گلسرخی استفاده می شود ولی از آنطرف شور مدرنیستی و تحلیل های کارآمد اقتصادی وجود ندارد. بسیاری دیگر حوزه فعالیت خود رابه وبلاگ و ترجمه محدود کرده اند و طبیعتا" تئوری آنها در نبود کنش عملی عقیم و بی سرانجام است. این طبیعی است که در نبود آگاهی همه گیر از تفکر چپ لغات کلاسیک مارکسیستی توجه کسی را جلب نخواهد کرد. از طرفی نباید فراموش کرد بخش فعال تر در حوزه روشنفکری و اساتید دانشگاهی با وجود میل به انعطاف و کار پژوهشی به دلیل فقدان حزب یا تشکیلات پیشرو و قرار گرفتن در جایگاه نمادین قدرت دانشگاهی بدل به دنباله روهای جریان اصلاح طلبی می شوند. و ستایش و حمایت را به حدی می رسانند که گویی از آنها تغذیه ایدئولوژیک و مالی می شوند. بنابراین نه تنها باید به سنت عوامانه که از اندیشه چپ شوروی به جا مانده پشت کرد بلکه جریان رسمی تر دانشگاهی و روشنفکری هم دردی از ما دعوا نخواهد کرد. چپ ایران اسیر دعواهای تئوریک درونی و محفلیسم دانشجویی است. فعالین چپ به ندرت زبانی مناسب برای برقراری رابطه با مردم ابداع کرده اند و از آن کمتر سعی در گسترش میدان تنگ حوزه روشنفکری خود داشته اند.

گفتمان چپ:در اعتراضات اخیر زنان نقش پر رنگی ایفا کرده اند. آیا در صورت موفقیت احتمالی جنبش اعتراضی وضعیت زنان بهبود خواهد یافت و جا برای پیش برد خواسته های جنبش زنان باز خواهد شد؟

اتحاد ضد فاشيسم:ما فکر می کنیم با تغییر وضعیت کنونی قطعا" فضای ایدئولوژیک حکومت ایران بازتر خواهد شد اما این به معنای کسب آزادی نیست. اتفاقا" در تاریخ جنبش های اجتماعی ما شاهد بوده ایم که با باز شدن فضا و قدرت گرفتن نیروهای اصلاح طلب شرایط استبدادی جای خود را به نوعی فضای پلیسی و جاسوسی داده است. فضایی مبهم که در آن تشخیص درست از نادرست بسیار دشوار بوده. در مورد زنان شرایط بسیار وخیم است. در گفتمان روزمره ی همین طبقه متوسط شهری مملو است از از عناصر ارتجاعی و مرد سالارانه. وضع در شهرستان ها باز هم بدتر است و پیشرو ترینشان از نظر اعتراضات مردمی در مورد وضعیت زنان بسیار تاسف بار عمل کرده اند. در ضمن جامعه مرد سالار که در لوای دین در ایران حکومت می کند این فرهنگ را نه فقط از طریق تربیت مرد بلکه "تربیت زن" نیز بازتولید می کند. زنان خواهان قدرتی می شوند که مردان به آنان اعطا می کنند و برای حفظ آن وابسته به پایگاه قدرت یعنی مردان می شوند .در روی دیگر تولید آن تصویر مرد پسند و احساساتی از زن است که برای کار خانگی و مصرف تربیت می شود. حضور گسترده زنان در اعتراضات اخیر نشان خود آگاهی آنان نسبت به اختلاف و شکاف طبقاتی و فرهنگی با این حکومت است. اما عرصه مبارزه راستین نه فقط در خیابان بلکه با اهمیتی به همان میزان در کارخانه ها، ادارات، نهادهای مدنی ،کانونهای دفاع از حقوق زنان و کودکان و دانشگاه هاست. زنان شدیدا" نیازمند خلق هنر و فرهنگی زنانه ، کار روزنامه نگاری ،فعالیت های اجتماعی هستند. آنها نه تنها پیش روی خود با حکومتی زن ستیز و متحجر روبرو اند بلکه سدی از فرهنگ عوامانه که زن را تحقیر و کالایی در خدمت مرد می پندارد روبروی آنهاست. ما فکر می کنیم که روند حرکتی جنبش زنان در ایران دیگر به این نتیجه رسیده است که از نهادهای مردانه نمی توان امیدی داشت. وقت آن است که زن، زن بشود.

گفتمان چپ:و به عنوان سخن ِ پایانی

اتحاد ضد فاشيسم:ما فکر می کنیم جریان چپ در ایران اگر کمی بجنبد و به خود بیاید و نیرو بگیرد و بایستد و مبارزه کند، می تواند و باید فضای انتقادی و ایدئولوژیکی درست را در حوزه های فکری و عملی ِجامعه زنده کند. ما تا تحقق کامل رویاهای خود به مبارزه ادامه می دهیم!
-------------------------------------------------------------------------------------------------

هوش گله اي

نوشته: آنتونيو نگري . مايكل هارت از كتاب انبوه خلق

ترجمه: رضا نجف زاده

وقتي شبكه توزيع شده اي حمله مي كند، به طرف دشمن خود هجوم مي آورد: به نظر مي رسد نيروهاي مستقل بي شمار از تمام جهت ها به نقطه اي خاص يورش مي آورند و سپس در محيط ناپديد مي شوند. از چشم اندازي بيروني، حمله ي شبكه اي به مثابه گله توصيف شده است، زيرا بي شكل به نظر مي رسد. از آنجا كه شبكه هيچ مركزي براي تحميل نظك ندارد، كساني كه صرفاً براساس مدل هاي سنتي مي انديشند، ممكن است تصور كنند كه شبكه اصلاً هيچ سازماني ندارد-فقط خود انگيختگي و آنارشي به چشم آنان مي آيد. حمله شبكه اي چيزي شبيه به گله ي پرندگان يا حشرات در فيلمي وحشتناك و انبوهي از مهاجمان بي مغز، ناشناخته، نامعين، نامرئي و غير منتظره جلوه مي كند. با وجود اين، اگر به درون شبكه نگاه كنيم، مي توانيم ببينيم كه در واقع سازمان يافته، عقلاني و خلاق است. شبكه هوش گله اي دارد.

پژوهشگران اخير هوش مصنوعي و روش هاي محاسباتي از اصطلاح هوش گله اي براي ناميدن تكنيك هاي جمعي و توزيع شده حل مسئله بدون كنترل متمركز با تمهيد مدلي جهاني استفاده مي كنند. به باور آنان، بخشي از ايراد بسياري از پژوهش هايي كه قبلاً درباره هوش مصنوعي انجام شده، اين است كه هوش را مبتني بر ذهن فردي مي دانستند، در حالي كه از نظر آنان هوش اساساً اجتماعي است. از اين رو، اين پژوهشگران مفهوم هوش گله را از رفتار جمعي حيوانات اجتماعي اي مانند مورچه ها، زنبورها، موريانه ها مي گيرند تا سيستم هاي چند عاملي و توزيع شده س هوش را بررسي مي كنند. رفتار حيواني مشترك مي تواند برآورد اوليه اي از اين ايده به دست دهد. براي مثال، توجه كنيد كه چطور موريانه هاي استوايي از طريق ازتباط با هم ساختمان هايي گنبدي شكل، پرپيچ و خم و باشكوه را مي سازند، فرضيه پژوهشگران اين است كه هر موريانه تراكم فروموني(1) به جا مانده از موريانه ها به تنهايي هوش بالايي ندارد، گله ي موريانه ها سيستم هوشمندي فاقد كنترل مركزي را به وجود مي آورد. هوش گله اساساً مبتني بر ارتباط است. شناخت اين رفتار گله اي به پژوهشگران هوش مصنوعي و روش هاي محاسباتي در نوشتن الگوريتم ها براي بهبود محاسبات حل مسئله كمك مي كند. همچنين به جاي استقاده از مدل هاي پردازش متمركز و متعارف، مي توان با استفاده از ساختمان گله اي كامپيوتر را براي پردازش سريع تر اطلاعات طراحي كرد.

مدل گله اي اجتماعات حيواني عرضه كرده و اين پژوهشگران بسط داده اند، بر اين فرض مبتني است كه هر يك از عوامل با اجزاي گله در عمل يكسان هستند و به طور واحد و جداگانه خلاقيت چنداني از خود ندارند. بر عكس، گله اي كه در سازمان هاي سياسي و شبكه اي جديد در حال ظهور است، از انبوه عوامل خلاق و متفاوت تشكيل شده است. اين امر چندين لايه ي پيچيده تر را به مدل مي افزايد.اعضاي انبوه خلق به خاطر ارتباط و همكاري با يكديگر، مجبور نيستند يكسان شوند و از خلاقيت خود چشم پوشي كنند. آنان از نظر نژاد، جنس، گرايش جنسي و غبره متفاوت باقي مي مانند. بنا بر اين، آن چه بايد بشناسيم، هوش جمعي است كه مي تواند از ارتباط و همكاري اين چندگانگي هاي متنوع به وجود آيد.

شايد وقتي به پتانسيل عظيم اين هوش گله اي پي ببريم، نهايتاً قادر شويم بفهميم كه چرا آرتوررمبو، شاعر فرانسوي، در سروده زيباي خود براي كمون پاريس 1871، به طور مداوم كموناردهاي انقلابي (2) را همچون حشرات تصوردمي كند.البته، تصور لشكريان دشمن به شكل حشرات نامعمول نيست. در واقع، اميل زولا با شرح وقايع سال پيشين در رمان تاريخي اش هزيمت (( گله هاي سياه )) پروس را كه مواضع فرانسوي ها را در سدان درهم مي شكنند، به مورچه هاي مهاجم شبيه مي داند، (( ازدحام سياه سياه سربازان آلماني)). به كار بردن اين استعاره ي حشره در مورد گله هاي دشمن، در عين حال كه ضعف و ناچيز بودن دشمن را بيان مي كند. در شعر رمبو كموناردها از پاريس انقلابي شان در برابر نيروهاي دولتي كه از ورساي حمله مي كردند، دفاع مي كنند و همچون مورچه ها در اطراف شهر پرسه مي زنند و سنگرهاي شان نيز مثل تپه ي مورچه ها سرشار از جنب و جوش است. چرا رمبو كموناردهايي را كه دوست دارد و تحسين مي كند، به گله مورچه تشبيه مي كند؟ اگر دقيق تر نگاه كنيم، مي توانيم ببينيم كه تمام شعر رمبو مملو از حشرات، به ويژه صداي حشرات، وزوز، ازدحام و غلغله است. يكي از خوانندگان، شعر ((موسيقي گله)) رمبو را ((ترانه حشرات)) دانسته است. احياي مجدد و ابداع دوباره ي احساسات در بدن جوان-بخش عمده جهان شعري رمبو-در وزوز و ازدحام تن صورت مي گيرد. اين نوع جديدي از هوش، هوش جمعي و هوش گله اي است كه رمبو و كموناردها پيش بيني كرده اند.

در زيست شناسي به معني واگزين؛ واگزين يا فرومون ماده اي شيمايي است كه برخي از حانوران براي جلب هم نوع خود ترشح مي كند

كساني كه در كمون پاريس 1871 شركت داشتند؛ كمونارد به معني عضو جامعه اشتراكي است

-------------------------------------------------------------------------------------------------

درباره وضعيت موجود و امكان انقلاب

ميثم صامت

بررسي واقع بينانه شرايط عيني يك منطقه و طرح ريزي يك برنامه مبارزاتي نيازمند دوري از ايجاد هيجان كاذب (همچنين احساس نوستالژيك شكست!) و همچنين تكرار فرمول هاي كليشه اي سابق است . در مورد اول اگر چه همه از وخامت اوضاع موجود باخبريم اما اغلب ميل مفرطي داريم به سرپوش گذاشتن بر تناقضات و شكاف هاي تحليل هايمان .مانند استفاده بي مهابا از واژه "حزب" و يا "طبقات"، به خصوص در خاور ميانه و به طور مشخص در ايران ، اين سهل انگاري موجب بازگشت به راهكارهاي كليشه اي و عقيمي مي شود كه نتيجتا" خصلت آفرينش گرايانه ،خلاق و "عملي" مبارزه سياسي را به چند مفهوم كلاسيك تقليل مي دهد . اما موضوع حياتي تنها اين نيست كه "بياييم تمام سنت انديشه چپ راديكال را ، به نفع يك شيوه جديد كنار بگذاريم " نه ! بلكه مساله اينجاست كه ما از "چه موضعي" و با چه تفاوتي، كه حاصل از شرايط انضمامي ماست از اين سنت استفاده مي كنيم. تحليل امكان بروز كومونيسم در خاورميانه خود پروژه ايست كه نه در سطح دانش من است و نه در اين مطلب مختصر مي گنجد ، اما در اين نوشته سعي مي كنم توصيفاتي از شرايط امروز خودمان و چند صورت بندي براي برنامه مبارزاتي ارائه دهم . فرآيندي كه خودم نه از ديدگاه يك ناظر بيروني بلكه به عنوان يك وفادار به سنت انديشه و مبارزه "چپ" از درون آن را برسي مي كنم.

1شايد بتوان ادعا كرد اولين پيش فرض سياست گذاري امروز دولت هاي بزرگ ؛ ورود به وضعيت استثنائي است ، ما ديگر در دنياي خوش و خرم بين دهه 70 تا 90 نيستيم. وضعيت امنيتي اعلام شده در زمان جنگ سرد پس از فروپاشي شوروي در وقفه اي حدودا" 30 ساله بادكنكي رنگين را باد كرد به نام "پايان تاريخ" كه تركيدنش همان شوك 11 سپتامبر بود . وضعيت امنيتي دوباره اعمال شد اما اين بار به بهانه بنياد گرائي اسلامي و نوك حمله هاي هواپيماهاي بدون سر نشين ! ،خاورميانه بود . اين وضعيت به بهانه خطر بنياد گرائي تمام ارزش هاي انساني (و قوانين حقوق بشري) را به تعليق در آورد تا شخص حاكم (همان سازمان دول متحد و دولت آمريكا) تصميمات جنايتكارانه خود را به راحتي به مرحله اجرا در اورد . با گذر زمان به ظاهر ما با پس لرزه هاي اين سياست جنگ طلبانه روبروايم اما به راحتي مي توان اين پس لرزه ها را با توجه به تهديد هسته اي ايران و وضعيت اسف بارعراق و افغانستان به "پيش لرزه هاي" يك زلزله مهيب تعبير كرد .

2وضعيت استثنائي همان تعليق قانون است ، در اين وضعيت قانون چيزي نيست جز خشونت عريان شخص حاكم اما چيز ديگري نيز در اين وضعيت بوجود مي آيد و آن نظم مردمي است كه وراي قانون قرار دارد ، اگر خون و جنايت به حد اعلي خود مي رسد اما همزمان هسته فاشيستي دولت نيز آشكار مي شود ، مردم در اين وضعيت ديگر تكيه گاهي در جريان هاي رفرميستي و اصلاح طلبانه ندارند ، نمي توانند به قانون چنگ بياندازند و اساسا" بايد تمام نظم قانوني قبلي را فراموش كنند . بنابراين اين وضعيت همانطور كه يك تهديد است يك فرصت تاريخي هم هست براي پي ريزي يك سياست ناب انقلابي كه وراي طبقه بندي دولتي و قانوني قرار دارد . در با توجه به اين صورت بندي از طرفي اين فرصت هم براي مردم ايران بوجود آمده كه نسل جديد ان چهره حقيقي - فاشيستي جمهوري اسلامي را پس از كودتاي انتخابي به عينه ديدند ،و هم براي خاورميانه كه تن رنج بري است حاصل جولان دهي قدرت هاي بزرگ كه از طرفي خود، بنيادگرائي را توليد كردند ، از طرفي به بهانه مبارزه با آن بر سر زنان و كودكان بمب ريختند و از طرفي سگ وحشي خود يعني دولت اسرائيل را در بيخ گوش اين ناحيه آماده باش زنده نگه داشته اند .

3اينها حقايقي هستند كه بسياري از ما مي دانيم اما جدا از دشواري رويارويي مردم با اين قدرت ها ،معضل اساسي دست انداختن مردمان بر همان راهكارهاي آشنا هستند. كه "كسي كه در حال غرق شدن است به هر تكه چوبي چنگ مي اندازد!"بنياد گرائي اسلامي به عنوان نيرويي مبارز و شهادت طلب ، ملي گرائي كه اتفاقا" يك پاسخ اشتباه است به يك سوال اشتباه ! و هويت گرائي پست مدرني كه تماما " شيوه اي وارداتي است براي كنترل هر چه بيشتر توده ها . ما شاهد ظهور حاكمان پوپوليستي هستيم كه با شعار ملت و مذهب هم سيخ را مي خواهند و هم كباب را ، مردم را در مقابل قدرت هاي خارجي بسيج مي كنند براي چپاول بيشتر انها ، بنابراين ابائي ندارند از باج دهي پنهان به همان قدرت خارجي ، از طرفي بنيادگرائي به شكل واضحي چيزي از آب درنيامده جز مكملي براي سرمايه داري جهاني ، نه فقط در عرصه تئوريك به عنوان مازاد سرمايه داري بلكه خيلي صريح تر سلاحي شده اند براي كشتار بيشتر مردم در كنار بمب ها و تسليحات ناتو، ژست هاي اصلاح طلبانه اي مانند گفت گوي تمدن ها هم چيزي نيست جز روي ديگر سكه برخورد تمدن ها ، همانطور كه برخورد تمدن ها وظيفه اش سرپوش گذاري بر شكاف ها و درگيري هاي طبقاتي و فرهنگي درون تمدن است ! گفت گوي تمدن هاي خاتمي نيز نوعي گفتمان ملي مذهبي است براي يك دست كردن تفاوت هاي قومي ، مذهبي و طبقاتي ايران ،يك دروغ وقيحانه !

4با اين حال رفقا! چه جاي گله گي كه در نبود چپ چيزي به بار نمي نشيند جز ارتجاع انواع "راست " ، امروزه مبارزه بين هژموني راست و مقاومت چپ نيست ، بلكه جدال بر سر هژموني راست و بحران ها و مازاد هاي همان راست است ! سرمايه داري با چپ درگير نشده بلكه با خودش ،براي بقاي خودش مبارزه مي كند ! و اين نهايت شي شدگي انسان و كالاواره شدن جهان است . به راستي كه شب جهان فرارسيده و با تمام بار غمناكش بايد گفت ما به پيشا تاريخ قدم گذاشته ايم .

5چپ براي نوزائي خود بايد سنتش را به شكلي ديگر تفسير كند و تصاوير تاريخي خود را دوباره زنده كند ، در اينجا روي صحبت من با فعالان ايراني و براي شرايط ويژه ايران است . سنت چپ ايراني سالهاست كه خود را با واژه كارگر و حزب پيشرو سرگرم كرده است . اما با كمال صراحت بايد گفت اين "كارگر" (به عنوان يك مفهوم جامعه شناختي) بدل به "پرولتر" ( به معناي سوژه خوداگاه مبارزه ) نشده است . و تعجبي هم ندارد.همانطور كه گوبينو مي گويد :"هيچ ملتي مانند ايرانيان لياقت دلالي را در بين ملل دنيا ندارند" در واقع شيوه توليد ايراني در طول تاريخ از زور استبداد و ماليات و چپاول عقب مانده و ايرانيان را بدل به ملتي دلال و "تاجر" نموده ، قرار گرفتن در بين راه هاي ارتباطي بزرگ مثل جاده ابريشم ، نبود شيوه توليد فئودالي ، پايدار نبودن حكومت مركزي و علل ديگر همه منجر به عدم بلوغ شيوه هاي توليد و در نتيجه طبقه كارگر "براي خود" شده است ، از ديگر سو با كشف نفت دولت مركزي كه خود را از فروش نفت باد مي كرد سيستم بوروكراسي عظيمي به راه انداخت كه بسياري از مردمان در اين بازوي حكومت جذب مي شدند ، پس بي دليل نيست كه امروزه راديكال ترين شكل مبارزه سياسي در ايران همان اصلاح طلبي با مهره هاي درون حكومتي است ، با اين شرايط انقلاب 57 مانند معجزه اي است ! اما معجزه اي نه از جانب ماترياليست ها بلكه از جانب روستاييان مذهبي ! نه ان انقلاب را چپ ها يا مجاهدين انجام دادند و نه حاصل قيام كارگران صنعتي خود آگاه بود . بلكه در واقع حاصل شورش حاشيه بر مركز توسط عامل وحدت بخش مذهبي بود كه خميني با تمام تيزهوشي آن را زميني كرده بود ، براي همين بسياري از فعالان چپ با آن همراه شدند ، مذهب نيرويي تماميت بخش بود كه منظره اي با شكوه پديد آورد ، گمان كردند اين دين زميني شده شيوه توليدي غير سرمايه دارانه پديد مي آورد و نهايتا" به سوسياليسم ختم مي شود اما اتفاقا" سرمايه داري بسيار "زميني تر" بود و نهايتا" نتيجه ،تلفيق سيستم حكومتي ولايت فقيه با سرمايه داري دولتي شد!

6آيا بر اين اساس ما نبايد "حقيقت" را نه در طبقه كارگر و حزب پيشرو بلكه در جاي ديگري بجوييم؟ اين به معناي پشت كردن به سنت چپ راديكال نيست ، به عنوان مثال اين عبارات لنين كه" توده ها به طبقه ها تقسيم مي شوند، حزب ها بازنماينده طبقه ها هستند ،احزاب را رهبران اداره مي كنند " مسلما" كارآئي خود را از دست داده بالعكس آنچه ما شديدا" بايد بر آن تاكيد كنيم همان سياست وراي "دولت" در انديشه لنين است ،تاكيد لنين بر ابلهانه بودن تصور شكستن ساختار دولت از درون دولت به اين حقيقت منتهي مي شود كه دموكراسي نيز شكلي از دولت است و از درون دموكراسي پارلماني نمي توان دولت را از پا در آورد ؛ كه نتيجه بي توجهي به اين قاعده احزاب خنثي سوسيال دموكرات هستند. ماركس در اوج فعل و انفعلات بورژوازي بر روي همان خلا سيستم انگشت گذاشت يعني پرولتر، به همين صورت كار ما مشخص كردن خلا سيستم فعلي است ، يعني همان نقطه اي كه بايد بر اساس آن زير بناي فكري و عملي يك تغيير بنيادين ايجاد شود

7تغيير بنيادين يا همان انقلاب هدف جريان قانون مند تاريخ نيست ،تاريخ نظمي ندارد ، سرمايه داري مي تواند قرن ها باقي بماند و با هر بحران دروني، خودش را دوباره سرپا نگه دارد ، انقلاب وقفه اي است در اين جريان طبيعي امور ، انقلاب نتيجه "تصميم راسخ " ما بر تغيير است و در اين راه بايد تصوير هايي را خلق كنيم ، ما احتياج به يك سازوكار فرهنگي گسترده داريم همانطور كه ملي گرائي از تصاوير و نمادهاي تاريخي خود را اشباع مي كند و سازوكاري هويتي را بر مي سازد ، پراتيك انقلابي و فعاليت در محيط هاي عمومي شهري تصويري از شجاعت و عزم راسخ ماست، همانطور كه بنيادگرايان اين شجاعت را دارند ولي نه در راه زندگي بلكه در راه مرگ ! چپ با آفرينش ، انعطاف و خلاقيت همان نفس آزادي است كه در مقابل هر نوع قانون ايجابي ،كنترل و محافظت ايستادگي مي كند.

8نقطه آغازين اين سياست جديد نه انقلاب 57 است و نه تجربه شكست ها و سركوب هاي گذشتگان ما ، بلكه دقيقا" از روز 25 خرداد سال 88 بايد آغاز شود . اشتباه آنجا بود كه مردم و رهبران سبز با تمام توان هر آنچه در گورهاي فاسد مذهب و سازشكاري بود دوباره رو كردند و به رخداد 25 خرداد خيانت كردند. مشخصه اصلي آن روزها شكستن نظم مستقر شهر بود . هر مكاني كاركرد سابق خودش را از دست داده بود و اين همه چيزي نبود جز شكستن سلطه دولت بر مردم ولو در طول چند روز ، هيچ عقيده غالب و معنا دهي در كار نبود از طرفي هيچ تفاوتي هم در كار نبود . هر كس مي توانست سوژه 25 خرداد باشد ، آنچه بود ايجاد يك نظم جدا از ساحت قانون بود ، انسان هاي جدا افتاده در سلطه خانه و خانواده ، سرگردان در بين دم و دستگاه بوروكراسي دولتي ، اسير روزمرگي و عادات ابلهانه هميشگي ،همديگر را يافتند "در خيابان" آن هم با تماميت قدرت جمعي خود. اما اين به بهاي از دست رفتن فرديت ،آزادي و شخصيت مستقل هر كس نبود بلكه آن جمعيت ميليوني "مجموعه اي" بود كه توسط يك ابر ساختار مثل دولت ، "ساختار" نمي يافت . راهكار ما وفاداري به آن واقعه است و من فكر مي كنم جز از طريق سنت چپ نمي توان به ان انديشيد و سرانجامي مناسب (انقلاب و جامعه اي آزاد و برابر ) براي ان در نظر گرفت .

9اگر انقلاب نويد چنين لحظاتي باشد آن زمان هميشه همچون رويايي در ذهن مردمان باقي خواهد ماند ، مرتجعين با عقل هاي سبك و سليم بورژوائي با ريشخند مارا دين داران سكولار شده و متوهمان رويايي مي نامند، در مقابل بايد از چنين القابي استقبال كرد ! حقيقت و رويا به شكل عجيبي ساختاري معجزه گون دارند ، همانطور كه پس از هر فاجعه طبيعي مذهبيون افراطي مي گويند "آخر الزمان نزديك است !" بايد روياي انقلاب را چنان همه گير كرد كه پس از هر بحران دولتي همه به آخرالزمان سيستم موجود فكر كنند يعني بگويند "انقلاب نزديك است "!؛

موارد ذكر شده در بالا تنها صورت بندي هايي ابتدائي است ، مسلما" در برابر نقد هايي كه بر اين متن وارد مي شود مي توان تجربياتي آموخت و توضيحات مفصل تري داد تا در نهايت با رفع اشكلات و ابهامات از دل اين نوشته بتوان برنامه اي منسجم و غني براي مبارزه پياده كرد .

خطاب به كوتوله هاي فلسفه

عابد رضايي

چند ماه پيش انتشار مطلبي توسط يكي از شارحان جديد پست ماركسيست به نام امين قضايي توجه من را جلب نمود كه ذهن را كاملاً مخدوش مي كند و ايشان از جمله در مقام نقد لنين و ماركس بر آمده و مي گويد:

"از ماخ تا فوئرباخ از ماركس تا لنين همگي نشانه را اشتباه رفته بودند، دگم بورژوازي ايده آليسم آن نيست، بلكه واقعيت گرايي آن است."

البته من اينجا در مقام دفاع از ماخ و فوئرباخ نيستم ولي نتيجه مطالعاتم در ماركسيسم اين وظيفه را به من محول كرد تا پاسخ اين رفيق پُست ماركسيست را بدهم.

ابتدا كه اين فيلسوف ظاهراً ماركسيست تازه به دوران رسيده در گام اول با استفاده از ادبيات فيلسوفان پسامدرن و ايجاد محملي در درون جمله با اشاره به عادت قرباني واقع شدن توده هاي انساني و نقد اين چنيني و نشان دادن جسارت خود، سعي بر آن دارد تا در تفكر با چنين جملات پيچيده اي كه خاصه فلاسفه پسامدرن است خود را با نقد اشخاص مذكور در جمله در رتبه اي بالاتر قرار دهد و سعي بر تعميم نظرات خود در درون فلسفه مدرن به عنوان يك ماركسيست چيزي را به آن اضافه نموده باشد حال اينكه بحث اين چنيني ايشان در فضاي گم شده مطالعاتي ايران حرفي نه چندان جديد اما در غرب و وفور فلاسفه كاغذي اين چنيني حرفي پوسيده است.

اما در گام دوم مي پردازيم به اين نكته كه چگونه ماركس دگم بورژوازي را ايده آليسم آن اعلام مي دارد كما اينكه در نزد ماركس ريشه تمامي مسائل به مناسبات مادي و اقتصادي باز مي گردد يا همان واقعيت و اين چنين است كه نظريات ماركس شامل ساطور كور قصابي اين فرد نمي گردد.

جزئي گويي هاي ماركس و نقدش بر اساس واقعيت بر بورژوازي مخصوصاً در كتاب سهمگين اش يعني كاپيتال و درك عيني اش از مسائل و نقدي بر اساس اين نوع ديدگاه حاكي از آن است كه وي بيش از هر چيز چشم خود را باز كرده و بر اساس عينيات دركي عميق يافته و بر روي آن نقدي بر واقعيت موجود دارد كه خود اين واقعيت به واقع حقيقي نيست و واقعيتي است فروخورده به واسطه ايده آليسم حاكم كه دستگاه اعمالش را دولت معرفي مي نمايد كه لنين در كتاب دولت و انقلاب خود تفكرات اين چنيني را زير ضرب فلسفه ماركسيستي اش نابود مي كند و اما ديدگاه قضايي بيشتر نارسيستي است تا ماركسيستي.

اما بحث من با قضايي از درك ماركس نسبت به حقيقت گشوده مي شود كه آن را بدين گون فرموله مي كند:

واقعيت + قدرت = حقيقت

اما اين فرمول را بايد از ديد ماركسيستي جز به جز هم بررسي كرد تا بحث بيشتر شكافته شود يعني ما تعريف را هركدام جداگانه بررسي كنيم

براي مثال انسان واقعاً در دنيا موجود است اما از آن زمان آنرا حقيقي مي نماميم كه قدرت وي نيز تواماً با وي موجود باشد يك انسان مرده واقعاً موجود است اما حقيقتاً موجود نيست چرا كه قدرت خود را از ديگر از كف داده است پس حقيقت ايده آل نيست بلكه نتيجه كاتاليز واقعيات مادي و قدرت(كاتاليزور) هاي برخواسته از آن بوده است و خود بالقوه يك ماتريال مي تواند باشد.

براي اثبات اين حرف بايد اشاره اي داشت به تحولات عميق توليدي و اجتماعي باز هم براي نمونه و اثبات گفته هايم انقلابات صنعتي و بورژوازي بهترين و قابل درك ترين نمونه است اما نچندان كامل زيرا كه بحث ما بر دگم هاي بورژوازي قرار گرفته است.

در دوره هاي پاياني نظامات فئودالي جهان در يك دو راهي به سر مي برد يا پيروزي انقلاب به واسطه ي قدرت هاي بورژوازي كه واقعيت آنرا سيستم توليدي پيشرفته و عدم پاسخ گويي سيستم توليد دهقاني ايجاب مي كند يا از هم گسيختگي نظام كه به بهاي قحطي هاي چند صد سال و جان انسانها تمام مي شود، ذاتاً در چنين شرايطي با وجود نيرو هاي (قدرت) تغيير بر اساس واقعيت موجود كه تنها يك راه اساسي باقي مي ماند كه آن هم نابودي ايده آليسم است كه زاده مناسبات توليدي و مالكيت بوده كه به شكل ارگانهاي قهري براي حفظ شرايط موجود به نفع مالكين عروج مي يابد و آن هم انقلاب است:

يعني نابودي قدرت توسط قدرت

اما كدام قدرت؟
قدرت براي تغيير اساساً قدرتي ايده آليستي و دگم نبوده، زيرا كه نه تنها خواهان حفظ شرايط موجود نبوده بلكه خواستار نابودي و دگرگوني وضعيت است، زيرا زاده واقعيتي است كه تاب حفظ امر واقع را ندارد و مي خواهد به عنوان يك كاتاليزور نقش ايفا نموده و حقيقت را دست يازد اما درست در همين هنگام پيروزي انقلاب اين چنيني است كه بورژوازي هم گوركنان خود را از دل خاك بيرون مي كشد و هر لحظه كه از عمرش مي گذرد و وجود نيروها و قدرت هاي تغيير را بيشتر در جامعه زاده خود احساس مي كند دست به ساختن دستگاه هاي ايده آليستي براي شرايط موجود زده و از يك نيروي انقلابي به عنوان يك ايده آليستي دگم عروج يافته و در جهت حفظ نظام كه ضامن منافع آن است، بايد كه افول يابد و چنين است كه روز به روز بر دامنه دستگاه تبليغات و حفظ ايده آل هاي خود مي كوشد كه زندان ها و رسانه هاي گوناگون آن نمونه آن است.

اما ماركس خود قبل از آن كه امين قضايي بداند نقد بر ايده آليسم را بر پايه واقعيت اي گذاشته كه قدرت تغيير خود را نيز بالقوه دارد يعني انقلاب كارگري كه ابتدا بايد براي رسيدن به حقيقت زمان حال در مناسبات توليدي يعني رسيدن به جامعه كمونيستي دستگاه دگماتيك آن را كه از واقعيت به دور بوده و بر اساس حفظ منافع بورژوازي كاملاً ايده آليستي است را نابود نمايد و شما مي توانيد در اين مورد براي كسب آگاهي هاي بيشتر به چه بايد كرد لنين مراجعه كنيد.

اما در قسمت دوم بايد بپردازيم كه اصولاً هدف نويسنده از اين جملات قصار چيست؟

جمله مذكور اين نكته را به ذهن متبادر مي كند كه گويا در نزد ماركس ايده آليسم و واقعيت در برابر همديگر قرار مي گيرند حال آنكه واقعيت موجود را ايده آليسم برخواسته از منافع يك اقلیت استثمارگر جامعه ساخته و مي سازد اما اين واقعيت تا بدانجا به واسطه ايده آليسم به پيش مي رود كه تضادهاي عمده و بحران ها كه زمان انقلابات است فرانرسيده و آنجا كه در خطر سقوط قرار مي گيرد دگم خود را نمايان مي كند هر چند كه سيستم بايد واقعاً به سمت نابودي و انحلال برود دستگاه هاي سركوب خود را نمايان تر كرده و از اين پس تماماً واقعيت (بدنه نيروهاي تغيير) در سويي و اما ايده آليسم و قدرت در سويه اي ديگر يكسر از واقعيت جدا مانده و براي بقاي قدرت سعي بر تضعيف واقعيتي مي كنند كه خود ساخته اند.

بدينسان بورژوازي واقعيت گرا نبوده زيرا يا خود آن را با تفكر خود بر اساس منافع اش مي سازد كه در تركيب جامعه او ساختار برآمده اي است از:
ايده آليسم+قدرت = امرِواقع = نابودي واقعيت

كه يا در ادامه قدرت را تماماً در جهت نابودي واقعيت به كار مي بندد تا آن جا كه نيروي اجتماعي قدرت تغيير (كارگر) به مثابه يك ساختار همگون (طبقه) ديگر محو مي شود.

بدين شكل دگم بورژوازي نه واقعيت گرايي كه ايده آليسم سازنده قدرت هاي تغيير بدون ساختار است و تا بدان جا پيش مي رود كه تفكر خود را به عنوان واقعيت به واسطه قدرت جدا از واقعيت به خورد جامعه داده و تفكرش به عنوان قدر مطلق واقعي در جامعه پذيرفته مي شود، اما اين واقعيت سازي كاذب بر اساس شناسايي ماديات جامعه و نيروهاي ماحصل آن است.

امين قضايي كه انساني فيلسوف ماب است دايره تفكر اين چنيني اش در جايي شكل مي گيرد كه تفكر ظاهراً ماركسيستي اش هم خود را از طبقه كارگر، اين نيروي سازمان يافته ضد سرمايه داري جدا كرده و شكلي فرا واقعيت هم چون دولت پيدا كرده است و در اين صورت است كه نقدش را بر لنين و ماركس چنين ارائه مي دهد.

اما همچنان هم بنا بر تفكر ايده آليستي و بلانكيسيستي اش كه طبقه كارگر در آن جايي ندارد و اساس تغيير جامعه را بر روي نيروهاي بي ساختار و غير واقعي از جمله جنبش نامعلوم سرنگوني طلبي به رهبر جريان مطبوع ايشان قرار مي دهد و اما اين جنبش معرفي شده براي نابودي سرمايه داري را كه اساساً غير واقعي بوده مگر با حضور و به رهبر طبقه كارگر توسط منصور حكمت را خجولانه جنبش هاي رهايي بخش مي خواند.

ايشان در زمان حال هر چه كه مي بافد تارهاي پوسيده تئوري هاي شكست طلبانه حكمت است در طرحي ديگر اما اين خيال پردازي ها و ايده آليسم سازي ها در عملكرد احزاب چند پاره كمونيسم كارگري حكمت عدم كاركرد خود را به اثبات رسانده است.

پس اصلاً سعي نكنيد در قامت يك فيلسوف كوتوله اين حرافي هاي ضد تغيير راديكال را به اسم كمونيسم به خورد جامعه دهيد كنار بكشيد و هم پيماني خود را با نيروي متحجر سلطنت طلب ها و حجاريان ها را علني كنيد.

اگر خجول هستيد بگوييد تا ما برايتان افشا كنيم.