پله ای شدن طبقه کارگر و عاقبت انقلابی آن/بهنام شادخو

در این جا فرصت به دست آمده برای خود را نمی خواهم صرف تشریح اموری جزیی از قبیل غیر بهداشتی بودن محیط های کارگری، تعویق در پرداخت دستمزدها ، کمک خرج بودن کودکان و دختران جوان برای خانواده های زجر دیده خود و . . . بگذرانم. چرا که اگر خوانندگان پر مدعای این مقاله که هر مساله از جنبش کارگری را به شرط آن که منافعی در پی داشته باشد به خود ربط داده از این امور آگاه نباشند همان بهتر که تشریف برده و سر در زباله دانی تاریخ سرمایه داران کرده و محتویات نشخوار نشده ذهنشان را در آن قی کنند. مدعی نیستم که اکثریت فعالین جنبش کارگری در فهم نیازهای واقعی این طبقه معلوم الحال کوتاهی کرده و یا راه را به اشتباه رفته اند و از طرفی در پی آن نیستم که علل ناکامی جنبش کارگری در ایران (پس از انقلاب 1357) را موشکافانه به مخاطبین خود عرضه کنم. روی صحبت من با آن کسانی است که خود طبقه کارگر نسبت به آن ها روی ترش کرده و احساس می کنند که آن قشر مربوطه نماینده واقعی آنان در دستیابی به حقوق از دست رفته خویش نبوده و نخواهند بود. به راستی عجیب نیست که هر بار تیغ نقدی بر پیکر فربه آن ها فرو می نشانی با کلی ادا و اطوار و ارائه شمار زیادی مقاله و کتاب سعی در اثبات این نظریه دارند که: راه رهایی این طبقه مفلوک – البته به زعم خودشان – انقلاب است و بس. اما معضل اصلی درست در همین منطقه از این نبرد نابرابر اتفاق می افتد و آن همانا چیستی انقلاب و نحوه شعله ور شدن زبانه های سوزان آن می باشد. انقلابی که با همه آرمان های ریز و درشتش به وقوع می پیوندد و با کمی گذشت زمان کاشف به عمل می آید که وضعیت معیشتی کارگران همانند اوضاع قبل از انقلاب می باشد نتیجه ای به دست من نداده غیر از آن که طبقه بورژوا کمی احساس خستگی کرده و برای رفع آن خوشگذرانی را با چاشنی انقلاب مزه مزه کرده و از آن ابراز رضایت می کند .

***

ماجرای پله ای شدن طبقه کارگر از لحاظ مناسبات اجتماعی و بالاخص اقتصادی مرا به یاد حکایتی می اندازد که نشات گرفته از فضایی انتزاعی و ذهنی به تهیه کنندگی نظام سرمایه داری می باشد:
در پایتخت کشوری در حال توسعه، از مجسمه ای در یکی از میادین شهر به مناسبت سالروز افتتاح اولین کارخانه صنعتی در آن ایالت پرده برداری شده و اقشار مختلف مردم در این مراسم شرکت داشتند. مجسمه نشان دهنده مردی هیکلی، چهار شانه و خوش پوش بود که در اذهان همگان یادآور همان کارخانه صنعنی فوق الذکر بود. بله ایشان موسس آن کارخانه بودند. در میان کف و سوت ممتد حضار، سخنرانان که تعدادی از آنها سرکارگر آن کارخانه مذکور بودند به ایراد نظرات خود پرداخته و در انتها با تعارف شربت و شیرینی مراسم به خوبی و خوشی به پایان رسید.
فرزندان آن پدرانی که قریب 30 سال پیش در آن جشن شرکت داشتند در سالروز افتتاح اولین کارخانه صنعتی به خیابان ها ریخته و در مجاورت همان مجسمه با اعلام این که خواستار همسان سازی حقوق همه کارگران هستند به آکسیون خود پایان دادند. اما خبر رسید که در خیابان های منتهی به میدان مذکور بین مردم زد و خورد و درگیری رخ داده و خوب دارند از خجالت همدیگر در می آیند. در همین بین تعدادی از کارگران چکش به دست به مجسمه مذکور حمله برده و چون به شانه های موسس کارخانه امکان دسترسی نداشتند (به جهت لیز بودن سنگ بر اثر بارندگی) ضرباتی کاری را بر پایین تنه آن مجسمه نگون بخت وارد آوردند. به علت جنس عالی و سخت سنگ (سنگ مذکور از جنس خارا بود) تنها تکه هایی کوچک و خرد بر زمین ریخت و حمله کنندگان خسته از ضربات وارده بالاخره بی خیال شده و قبل از دخالت پلیس امنیتی راه منازل خود را در پیش گرفتند. از تعداد زخمی های این حادثه (می گویند کشته ای در کار نبوده) اطلاع موثقی به دست نیامده اما نوه گان همان تظاهر کنندگان و از همه مهم تر حمله کنندگان به مجسمه مرد موسس وقتی در کتاب های ادبیات خود به این جمله انتهایی از داستان که: " خرده سنگ های ریخته شده در پای مجسمه مرد موسس روزی انقلاب خواهند کرد. " مواجه می شدند از معلمان خود در این باب سوال می کردند و غالب اوقات مرد یا زن مدرس با برداشتن عینک خود که به نوعی درنگ و تاملی می توانست به آن خاطرات دور باشد تبسمی بی حال تحویل کلاس می دادند و می گفتند: " آنها (کارگران نیمه معترض – نیمه موافق) به افسانه پیوند خورده اند و حقیقت واقعی شان در پای همان مجسمه، قربانی همان قطعه سنگ های کوچک کنده شده توسط چکش اجدادتان شد. "
معلم که بعد از این سخنان بی تفاوتی دانش آموزانش را از ایراد این جملات در صورت تک تک آن ها مشاهده می کرد ادامه داد : " خب بچه ها از درس عقب نیفتیم. "

***

علت پله ای شدن طبقه کارگر در کشور ما می تواند در شیوه و میزان متفاوت در دریافت دستمزدها خلاصه شود که همین امر باعث بالا پایین شدن این طبقه در سطوح اجتماعی، اقتصادی و حتی فرهنگی خواهد گردید. این شگردی زیر پوستی و منحوس از جانب سرمایه داری است. اما آیا واقعیت همین است؟
بارها این سوال در ذهن فعالین کارگری نقش می بندد که این طبقه چرا دچار خیزش نهایی نشده و به سوی انقلاب سوق پیدا نمی کنند. بنده دلایل عمده این فعالین عزیز را به دیده منت می پذیرم اما نمی توانم قبول کنم که این طبقه رنجبر در این دوره همانند قرون 19 و حتی 20 تعریف شوند خطوط کلی تعریف کارگر خدشه ناپذیر و هنوز راهنمای خوبی برای شناسایی این طبقه می باشد. ولی در قرن حاضر کارگران با هم متفاوت شده اند. اگر قبول ندارید لااقل پذیرا باشیم که نظام سرمایه داری ترفندهای قدیمی و کهنه خود را به سطل آشغال انداخته و سناریوی پیچیده تری را برای این طبقه به نگارش در آورده است. در همین کارخانه های شهرمان کارگرانی در کنار یکدیگر کار می کنند که از لحاظ حقوق در یافتی، مزایا، بیمه و مالیات با هم در تضادی عمیق به سر می برند. آیا در قرن 19 کارگران کارخانه همسان تر از حال حاضر نبودند و آیا وقوع انقلاب کارگری در این دو دوره علل یکسانی دارد؟ بورژوازی در این دوره با این فکر بکر خود کارگران را به جان هم انداخته و فرصت اعتراض و اعتصاب را از آنها دزدیده و از این مال مسروقه پربها در جهت تضعیف طبقه کارگر بهره می برد. اگر در این بین مخالفتی اتفاق بیفتد پراکنده بوده و انگشت کارفرمای باوجدان که راه درب خروجی کارخانه را به آن طبقه اندک معترض نشان می دهد نماد سرکوب و خفقان در قرن 21 شناخته خواهد شد. حالا بماند که شما فعالین جان بر کف ادعا می کنید شکستن انگشت کارفرما از کشتنش آسانتر است.
جنس مصالح مستعمل در ساختمان انقلاب باید تغییر کند و گرنه این شکاف طبقاتی در بین همین طبقه کارگر افزایش پیدا کرده و آن وقت به جای ساخت این بنای خوش نما (انقلاب) باید خود همین طبقه عقیم را بسیج گردانیم که این خندق اختلافات را اول از همه پر کند آن هم با همان مصالحی که قرار بود با کمک آن برای طبقه کارگر انقلاب به ارمغان بیاوریم. مصالح مستعمل قدیمی هم صرف سنگ پراکنی کارگران به طبقه ارتجاعی حاکم می شود، بدون آنکه حتی یک سنگ به سپر ماموران امنیتی اصابت کند.
بنده منکر وجود واقعی انقلاب که در پی آن رهایی حقیقی طبقه کارگر اتفاق می افتد نبوده و نیستم ولی این طبقه جدای از مشکلات اقتصادی دچار نسیان فرهنگی شده و در این چند دهه گذشته در ایران روی این مقوله مانور لازم داده نشده است. ادبیات کاربردی این طبقه چقدر تغییر کرده و آیا تنوعی در ارضای نیازهایش ایجاد شده است؟ چرا نیازهای کارگران را در مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اولویت بندی کرده و مدعی هستیم که با برطرف کردن مشکلات اقتصادی طبقه کارگر همه معضلات آنان حل می شود؟ ما هم که داریم همان مطلق گرایی طبقه بورژوا را در دستور کار خود قرار می دهیم و با یک جانبه گرایی سعی در القای نظرات دگم خود داریم.
کارگری که هفتگی حقوق دریافت می کند و نصف پرداختی اش را گرفته نگرفته از جانب کارفرما با این عذر و بهانه مواجه می شود که چون بازار 50% باقیمانده را به صورت چک 3 الی 4 ماهه پرداخت می کند فعلاً تشریف ببرید سماغ بمکید تا چند ماه دیگر، اعتراض می کند که : " یعنی چه؟ من در این هفته علاوه بر وظیفه محول شده 10 ساعت بیشتر در کارگاه مانده ام و جور بقیه همکاران را که به علت غیبت یا بیماری حضور نداشتند کشیده ام که این هفته مزد بیشتری به خانه ببرم آن وقت شما کمتر هم داده اید و حال و روز مرا به خدا حواله می کنید؟ من حقم را تمام و کمال می خواهم. نه کمتر نه بیشتر. "
همین کارگر و کارگرانی از این دست اگر از لحاظ فرهنگی بر روی ذهن آنها کار می شد که این 10 ساعت بیشتر ماندن یعنی استثمار جسم و جان تو و بهره کشی از عرق جبینت، حالا از دست کارفرما به علت به آشوب کشیدن فضای کارگاه و تشویش خاطر اذهان منکوب کارگران دیگر نامه اخراجش را در یافت نمی کرد. اخراجی که با طرح شکایت کارگر در مجامع بالاتر نه تنها عایدی ای برایش ندارد بلکه باید شانس بیاورد که بابت آن اعتراض دادگاهی نشود.
طبقه کارگر پله ای می شود چون از فقر شدید فرهنگی در بین خانواده های کارگران بی خبریم چون کمبود عاطفه بین زن و شوهر کارگر و بین آن ها و فرزندانشان را به حساب نمی آوریم و همچنان بر نظریات مزخرف خود پافشاری می کنیم که: بالاخره این طبقه روزی متوجه خواهد شد که راه نهایی او برای گسستن این زنجیر های ارتجاع چیست ؟
برای طبقه ای که برخی از صنوف شغلی اش را نه برحسب کالای تولیدی شان و احیاناً کیفیت کارشان بلکه بر این اساس که چقدر مواد مخدر استفاده می کنند تا بتوانند چند ساعتی را در حال لول خود کار کنند می شناسند دیگر صحبت کردن از تغییر و واژگونی در حال و روز این طیقه امری مضحک و بیهوده است. وقتی پای صحبت همه آن کارگران در صنوف مذکور می نشینی متفق القول اعلام می دارند که: " بعد از بیست و اندی سال کارگری شما اولین کسی هستید که از حال اصلی ما جویا می شوید. کجا بودید تا حالا ؟ . . . جواب بده دیگه خوش تیپ. "
از آن سو دوباره زبان کارفرمای سر در برف کرده دراز می شود که: همین کارگران معتاد وقتی به منزل می رسند اگر در اتاق بساط تریاک کشی اش را نبیند زمین و زمان را به هم می دوزد و به همسرش فحش رکیک داده و زیر ضربات مشت و لگدش گرفته و مرتب به او متلک می اندازد که : فاحشگی امروز چقدر عایدت کرده؟ زود رد کن بیاد. با ولع پول را در دستان پینه بسته خود لمس می کند و با پوزخندی به زنش پول تریاک امشبش را برمی دارد و بقیه را به سمت زن پرتاب می کند غافل از آن که دختر یا پسر خردسالش گوشه پرده را کنار زده و آنها را می نگرد. فرزندان همان پدران و مادران مفلوک در این اندیشه سیر می کنند که روزی انتقام می گیریم. اما از چه کسی؟ کارفرما جواب می دهد: به طور حتم من آن کسی نیستم که بخواهد جواب پس بدهد. ایشان راست می گویند . انقلاب کارگری قرار نیست باعث ریخته شدن خون از بینی حتی یک سرمایه دار محترم شود. تنها می ماند آن چرخ نامتعادل تسلسل اقتصادی در جوامع سرمایه داری که با چرخشش سبب سرگیجه ای مداوم برای طبقات زجر کشیده در فضایی افیونی و فحشایی می گردد. اگر خیلی برای این طبقه دل می سوزانیم (البته نباید دل سوزاند بلکه باید با دردشان زیست کنیم) مواد اولیه این چرخ قدرتمند را به همراه عناصر نگه دارنده آن شناسایی کنیم و در مجامع کارگری برایشان از خون آشام بودن این هیولا ( دستگاه اقتصادی سرمایه داری ) قصه ها بگوییم و صدای به هم ساییدن دندانهای آنان را نشانه معجزه ای غیر قابل پیش بینی قلمداد نکرده بلکه تنها با این موج خشم آگین مبارک و میمون خود را به لجنزار پول پرستان زده و آن را تبدیل به زمینی حاصلخیز برای کشت آرمان ها و تفکرات طبقه کارگر گردانیم. قرار هم نیست یک روزه این لجنزار عفن به گلستان تبدیل شود.
این که چرا نوع ارتباطات ما با این طبقه دچار اشکال شده در تخصص بنده نیست اما ما هم گوشمان پر است از این که اقتصاد را روبراه کنید همه چیز سر جایش قرار می گیرد. قرار نمی گیرد که هیچ بلکه یک نظام سرمایه داری دیگر با طرح جلدی خوش آب و رنگ و با آخرینVERSION روانه بازار می گردد که همان کارگران اولین و آخرین مشتریان و فریب خوردگان این وادی لقب می گیرند . مشتریانی که خود تولید کننده اصلی آن هستند و فریب خوردگانی که گول ظواهر این محصولات لوکس و تزئینی را خورده و بعد از خرید با غرور به نزد همسران و احیاناً فرزندان خود می روند. دیگر از توصیف خوشحالی و وجد کاذب آن منزل کارگری سخن به میان نیاید برای همه ما مدعیان پر طمطراق بهتر است .
رفقای کارگر دوست من، کانالیزه گردیدن رابطه کارگر با فعالین کارگری مستلزم یک دیدار رو در رو با یکدیگر است. ما با آن ها اُخت نشده ایم. صمیمیت و فهم آگاهی با هم رابطه ای مستقیم در روابط اجتماعی دارند. آگاهی رساندن منهای صمیمیت به این طبقه با هر چارچوب فکری که باشد این تذکر ویژه را از یادمان می برد که :طبقه کارگر خودش راهش را در این تونل وحشت سرمایه داری پیدا می کند . خواهش می کنیم شما چراغ راهش نباشید فقط سوخت آن چراغ را تامین کنید. همین و بس.