مصاحبه با دو فعال دانشجويي كمونيست يعني پريسا نصرآبادي و امير محسن محمدي در خصوص وضعيت كمونيسم در خاور ميانه و چگونگي و امكان پيروزي آن

1.مشاهدات عيني حاكي از آن مي باشد كه سیر تحولات سرمايه داري در نقاطي دور از مركز آن رقم مي خورد ، امروز بيشترين جاذبه آلترناتيو چپ و كمونيستي باز هم نه در غرب تماماً صنعتي كه در كشور هايي چون يونان، تركيه و ايران رقم مي خورد با اين اوصاف شما فكر مي كنيد احتمال پيروزي اين آلترناتيو در صحنه مبارزات مردمي چقدر و چگونه مي تواند باشد؟

پریسا نصرآبادی: جوابی که می خواهم به سوال اول شما بدهم نه بر اساس پیش فرض های تئوری های مرکز-پیرامونی است، نه مدل های توسعه و نه حتی حلقه های ضعیف سرمایه داری. صرفا فکر می کنم اگر بر مجموعه ای از مشاهدات عینی و فاکت ها تکیه کنیم کفایت می کند.

کشورهایی که شما از آن نام بردید چه به دلیل موقعیت ویژه شان در منطقه ای چون خاورمیانه و چه به دلیل وضعیت بین قاره ای شان، چنانچه حامل تحرکات جدی باشند، بر کشورهای دیگر منطقه و مجاور خود تاثیرات غیرقابل انکاری می نهند. یک فاکتور خیلی مهم که باید آن را در تحلیل فاکت ها لحاظ کنیم مساله بحران اقتصادی است. همان طور که حتما بحران سیاسی –اقتصادی در یونان و تلاطم های داخلی آن را دنبال کرده اید، شرایط ویژه ای با بروز بحران جهانی و رکود عظیم اقتصادی واقع شده که چند نکته رو به ما یادآور میشود: اول این که بحران های ادواری سرمایه داری نمایانگر یک ویژگی و خصلت درون ذاتی سرمایه داری است بحران یک شاخص اساسی برای درک ما از سرمایه داری، دینامیسم درونی آن و درک تضاد های موجود در آن است که به ویژه در آن تئوری گرایش نزولی نرخ سود که مارکس مطرح کرده است اهمیت می یابد.

ورود به دوره سرمایه داری مالی و گسترش آنچه که مارکس آن را «نظام اعتباری» می نامید شاخصی قابل توجه از دوران اخیر سرمایه داری است که خود موجد بحران های جدی در این سیستم بوده است که تا هم اکنون نیز به شدت در حال بازتولید بحران در سیستم اقتصاد جهانی است. به نظر می رسد که مشکل نمای نظام سرمایه داری، «بحران» به مثابه امری وجودی باشد که در تمام ادوار سرمایه داری رخ نموده و سرمایه داری تا به امروز، ضمن دست و پنجه نرم کردن با بحران های متعدد در سیکل های حدودا 40 ساله، در پایان نخستین دهه هزاره سوم، با جدی ترین بحران خود مواجه گشته است.

يک برداشت مسلط در ميان منتقدين سرمايه داری اين است که بحران سرمايه داری، به ويژه بحرانی همچون بحران طولانی و جدی ای که اکنون در آن بسر می بريم، شاهدی است دال بر اينکه سرمايه داری به مثابه يک سيستم عينی در حال زوال است. معنای زوال يا اين است که بحران، شالوده "سوسياليسم" را پرورده است و يا اينکه سرمايه داری توسط تضادهای خودش به سمت از هم پاشيدگی می رود.

تبلیغاتی که در بابِ سرخوردگی گسترده از پروژه انقلاب و فقدان يک طبقه کارگرِ معترض صورت می گیرد، پناه بردن به اين ايده که سرمايه داری به مثابه سيستمی عينی به هرحال دوران شکوفائی اوليه اش و دوران ميانیِ رو به زوال اش را گذرانده و بطور اجتناب ناپذيری بسمت از هم گسيخته گی می رود، وسوسه ی قابل درکی است. در یک نگاه کلی به نظر می رسد که جنب وجوش ذهنی برای تغيير انقلابی غايب است، شدت و حدت بحران کنونی جهانی خود را به مثابه دليلی ارائه می دهد که شرايط عينی، خودش موجب تغييری در چشم انداز انقلاب خواهد شد.

در مورد کشورهای اروپای غربی و ایالات متحده ( ستاد فرماندهی ژنرال های جهانی سازی ) و جنبش کارگری و احزاب کمونیست شان، در ایران بسیار تنگ نظرانه اظهار نظر می شود. فقط کافی است به اعتصاب عظیم معدنچیان انگلیسی در 25 سال گذشته هزاران اعتصاب ریز و درشتی که در سال های اخیر در این کشور ها روی می دهد و رسانه های بورژوازی صدایش را هم در نمی آورند توجه کنید. ( مقایسه کنید با مثلا ازدواج چندم فلان هنرپیشه و یا تشریفات و ضیافت های باشکوهی! که حاکمان روسای دول پس از مذاکرات دیپلماتیک بی بو و خاصیتشان برگزار می کنند و رسانه های دمکراسی غربی هر روز و هر ساعت به خورد خلایق می دهند).

درست است که طبقه کارگر در این کشورها دیگر آن پویایی و رزمندگی سال های پس از جنگ دوم جهانی را ندارند و احزاب چپ هم با عوارض پسا جنگ سردی هنوز دست در گریبان هستند اما با نگاهی به سطح تشکل یابی کارگران و سنت های مبارزاتی آن ها، این که اتحادیه های بزرگ و قدرتمندی وجود دارند که با تغییر کاربری آن ها و حاکم شدن سنن و سبک کار کمونیستی میتوان دریافت که مبارزه و افق سوسیالیستی در این کشور ها کماکان موضوعیت دارد. از طرف دیگر ، اندیشمندان مارکسیست بزرگی در غرب فعالیت می کنند که کمونیست های ایرانی به گنجینه فکری آن ها بی اندازه محتاج اند. کسانی چون کلیف، بن سعید، پری اندرسون وهاروی نام های آشنایی برای فعالین چپ در کشوری چون ایران هستند.

بنابراین خیلی خلاصه می توان ترجمه شرایط فعلی را چنین بیان کرد که شرایط عینی تغییرات انقلابی فراهم است و به ویژه گره خوردن بحران های اقتصادی به بحران های سیاسی در کشورهایی نظیر ایران یا ترکیه این شرایط عینی را از هر سو تقویت کرده اما عنصر ذهنی غایب است و در سردرگمی، پراکندگی و در فقدان یک استراتژی سوسیالیستی به سر می برد. بدیهی است که در صورت آماده بودن این عنصر ذهنی شرایط محقق شدن یک آلترناتیو چپ و سوسیالیستی به طور خاص موجود است، چرا که یک آلترناتیو سوسیالیستی توان جواب دادن به نیازهای جامعه، ارائه راه حل و رفع مشکلات و بحران های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را به روشنی دارد و غایت و مقصود آن هیچ چیز جز برگرداندن موقعیت و شانیت انسانی به انسان ها نیست.

امير محسن محمدي: جاذبه ی شدید آلترناتیو کمونیستی در این کشورها ریشه ی عمیق اجتماعی دارد، چرا که از طرفی در کشورهای بلوک شرق آسیا در حال حاضر تا حدود زیادی پشیمانی عمومی از فروپاشی شوروی وجود دارد، اختلاف طبقاتی شدید تر از قبل شده و فشارهای اقتصادی ناشی از قطع حمایت های مسکو، حتی خاطرات زیبایی را به ذهن نسلی که دوره ی گذشته را به خاطر دارند حداقل از نظر رفاهی و اقتصادی متبادر می سازد، در این میان بحران اقتصادی سرمایه داری نفس جوامع غربی را گرفته است و مردم کشورهایی مانند ایران ترکیه و یونان که دروازه ی میان شرق غرب اند اکنون با یک انتخاب سرنوشت ساز برای تعیین اردوگاه خود مواجه هستند. با تمام این اوصاف احتمال پیروزی آلترناتیو چپ در این مناطق همچنان بیشتر از اروپا و امریکا و بطن سرمایه داری است چرا که سرمایه داری در این کشورها به تنیدگی سایرین نیست و فاشیسم عریان این نظام ها از طرف دیگر امکان دفاع ایدئولوژیک از لیبرالیسم را بسیار مشکل تر می کند، به بیانی دیگر در این کشورها فضای مبارزاتی به خط مقدم جبهه ی مبارزه با سرمایه داری شبیه تر است، قدرت داشتن بورژوازی وابسته در این کشورها فضایی مانند کشورهای تحت الحمایه از آن دست که در امریکای جنوبی بود به وجود آورده است، امکان مبارزات مسلحانه هم که هنوز در این میان از بین نرفته موجب رادیکال تر شدن فضا گشته و گذشته از این هم کشور های فوق و کلا خاورمیانه رکورد دار کودتاهای نظامی هستند و کودتا خود به عنوان عامل تحریک کننده ای برای شوراندن غشر شکست خورده ی جامعه برای تغییر وضع موجود است، نابرابری شدید و اختلاف طبقاتی نیز در این فضا به صورت وحشیانه ای عریان است و همه ی این عوامل در کنار هم سبب قدرت گرفتن آلترناتیو چپ برای تغییر وضع و ایجاد یک دنیای بهتر است.

2.از نظر شما اين مبارزات احزاب كمونيستي چگونه بايد باشند و آيا شانسي براي پيروزي دوباره كمونيسم در جهاني كه بلوك شرق تحت عنوان كمونيسم يك با فروريخته باز هم وجود دارد؟

پریسا نصرآبادی: راستش فکر می کنم هیچ کس به اندازه خود کمونیست ها از زمانی که دستاوردهای انقلاب 1917 روسیه توسط سرمایه داری ملی – دولتی مصادره شد و اساسا چیز دیگری شد، اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق را نقد نکرده اند و بیشترین قربانیان آن هم صادق ترین کمونیست های آن روزگاران بودند، بنابراین با این که این کشورها به رهبری شوروی را "بلوک کمونیستی فروریخته" بنامیم مخالفم. یکی از تعاریف کلاسیک تحلیل شوروری به مثابه یک سرمایه داری دولتی است که به هیچ عنوان ربطی به تولید اجتماعی شده ي سوسیالیستی ندارد و موقعیت طبقه کارگر در هر سیستم، معیاری کلیدی برای تبیین و توضیح ساختار تولیدی و اقتصادی و نیزدستگاه سیاسی آن کشور است که در مورد

حقیقت دیگر این است که آوار این بلوک فرو ریخته بر سر کمونیست ها در اقصی نقاط جهان باعث شده که کار همه ما بسیار دشوار باشد، چرا که به ویژه با توجه به تبلیغات پساجنگ سردی و هجوم ایدئولوژیک نئولیبرالیسم، ما واقعا راه دشواری در پیش داریم که به نام کمونیسم بجنگیم و برای تحقق آن مثلا به ویژه در کشورهای مذهب زده خاورمیانه ای یا کشورهایی که مهم ترین آماج نئولیبرالیسم پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بوده اند مبارزه نماییم. اما نباید فراموش کنیم که نبرد ما نبرد عقیده ها و ایدئولوژی ها نیست. ما در پشت یک ایدئولوژی سنگر نگرفته ایم تا با ایدئولوژی های دیگر مثل دموکراسی خواهی یا نئولیبرالیسم یا بنیادگرایی بجنگیم! ما عظیم ترین پشتوانه هر نبرد را داریم و آن عینیت است. نبرد ما شالوده مادی دارد. شاید ما هنوز نتوانسته ایم درست محتوای نبردمان را توضیح بدهیم، اما در مربوط بودن ما به این نبرد و شانس ما برای پیروزی لحظه ای نمی توان شک کرد.

امير محسن محمدي: درمورد روش کار این احزاب نمی توان مدل مشخصی در این لحظه ارائه کرد چرا که بر اساس اصل انکار ناپذیر رئال پلتیک به عنوان یک سنت گریز ناپذیر مبارزاتی چپ، باید در شرایط زمانی و مکانی خود انتخاب شوند و قابل تغییر باشند، در مورد امکان پیروزی کمونیسم هم باید عرض کنم فروپاشی بلوک شرق نه تنها امکان پیروزی کمونیسم را زیر سوال نبرده است بلکه این شبحی که دنیا را درنوردیده است را از قید بندهای بوروکراتیک و استالینیستی رهانیده است، دیگر کمونیسم یک نهاد دارای قدرت دولتی نیست بلکه راه حلیست برای حل مشکلات جهانی و رهایی اکثریت تحت ستم، اکنون نیروهای پیشرو مترقی در سراسر جهان پرچم دار این حرکت هستند و با وجود قلت تعداد در بعضی نواحی هنوز هم اصلی ترین چالش سرمایه داری با آنهاست، و پر واضح است که درصورت تشکیل یک بین الملل قوی شاهد عروج بسیار قوی آن خواهیم بود، کمونیسمی به روز شده که درصورت فراگیرتر شدن اشتباهات گذشته را تکرار نخواهد کرد.

3.در اين ميان خط فاصل شما با كمونيسم واقعاً موجود در زمان شوروي چيست و چه تضميني وجود دارد كه باز هم جامعه به همان سمت سير قهقرايي حركت نكند به مانند شوروي حركت نكند؟

پریسا نصرآبادی:در سوال 2 جوابی داده شده

امير محسن محمدي: من شخصاً با این اصطلاح خط فاصل موافق نیستم، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی تنها در یک دوره است که تحت حاکمیت استالین قرار می گیرد و قبل و بعد از آن نه، شوروی حتی در زمان استالین به موفقیت های بزرگی رسید، بی سوادی ریشه کن شد، درصد زنان شاغل نزدیک به درصد مردان شد، شوروی به دومین تولید کننده ی صنعتی دنیا تبدیل شد و حتی در تیراژ مطبوعات رکورد تاریخ را شکست، مشکل با همه ی موجودیت شوروی نیست مشکل با نقض آزادی های بنیادی و بوروکراسی سازمان داده شده در زمان استالین است، مشکل شعار جامعه ی بی طبقه است درصورتی که درمقابل طبقه ی اکثریت مولد ثروت، طبقه ی دولت شکل گرفت: وقتی مالکیت منافع و ابزار تولید به جای پرولتاریا به دولت تحویل داده می شود

4.آيا با شرايطي كه خاور ميانه و منطقه مركزي اوروسيا هم اكنون داشته و به بالاترين حد پيشرفت تكنولوژيك نرسيده است مخصوصاً كشوري مانند افغانستان موجبات آنرا فراهم نمي آورد كه شرايطي همچون روسيه پيدا كرد؟

پریسا نصرآبادی: پاسخ این سوال شما را از آن طرف پاسخ می دهم و آن این که، گویا شما دلیل شکست خوردن انقلاب 1917 روسیه را در این می دانید که ضعیف ترین حلقه در کشورهای سرمایه داری بوده است و فرماسیون های تولیدی پیشاسرمایه داری و سرمایه داری کنار هم قرار گرفته بودند!

اگر بنا بر چنین تحلیلی بود تا به آخر لنین در کنار کائوتسکی و علمای عظام سوسیال دمکرات اروپا می ایستاد و از انحطاط آن ها نیر تاسی می کرد. که نکرد. و به درستی! و الان در نقطه ای از تاریخ ایستاده ایم که سرمایه داری کوره دهی را در دور ترین نقطه دنیا از قلم نینداخته و همه جا بساط خودش را گسترده و از یک جا ماده خام تولید می کند، از یک نقطه نیروی کار ارزان و همه جا هم در سطوح مختلف بازار فروش کالای تولیدی دارد، از کالاهای بنجل تا با برندهای مشهور و اجناس مرغوب.

کشورهایی چون افغانستان که به محل منازعات امپریالیستی تبدیل شده اند، در رده کشورهایی هستند که در دسته بندی های روتین آکادمی های بورژوایی یافت نمی شود و آن هم "کشورهای عقب نگه داشته شده" است. کشورهایی که در جنگ مداوم به سر می برند، چرا که باید تبعات رقابت های کشورهای امپریالیستی در مناطق مختلف را متحمل شوند. بنابراین وضعیت فعلی چنین کشورهایی یک وضعیت تحمیل شده به آن ها و خوشایند دول امپریالیستی است. به این معنا ابداً، راه پیشرفت های به ویژه تکنولوژیکی کاملا باز است اگر بر اساس دینامیسم . این نگرش جبری و خطی که گویا مراحل ویژه ای هستند که باید تمام کشورها از سر بگذرانند تا بدان حد از پیشرفت در چارچوب فرماسیون سرمایه داری برسند که قابلیت انقلاب سوسیالیستی شان را رقم بزنند، کاملا لیبرالی است و ابدا در چارچوب یک تئوری انقلابی نمی گنجد.

بنابراین شرایط به لحاظ مادی کیفیتا با شرایط اوایل قرن بیستم متفاوت است و بنابراین کیفیت پیشرفت و عقب ماندگی هم دیگرگونه است. از سوی دیگر تئوری های امپریالیسم ناظر به شرایط نیز نیاز به آداپته شدن دارند و باید به روز شوند تا جوابگوی مناقشات دول امپریالیسم در دوران پساجنگ سرد و و نظم نوین جهانی باشد. مساله مهم دیگر مناسبات کشورها در بلوک های سیاسی و اقتصادی است. چون به طور مشخص از کشوری مثل افغانستان اسم بردید، ناچار هستم به این مساله هم اشاره ای داشته باشم که در مناطق مختلف تغییراتی که در یک کشور به وقوع می پیوندد در کشورهای دیگر مستقیما تاثیر می گذارد.برای مثال هرگونه تغییر انقلابی در کشوری چون ایران، بدون هیچ شک و شبهه ای افغانستان و عراق و ترکیه را تکان می دهد. و کشورها بعد از تحول عموما به شدت میل دارند که در یک بلوک واحد مستحیل شوند و ازمجموع مناسبات کشورهای موجود در آن تاثیر بگیرند. بنابراین به سادگی قابل پیش بینی نیست که افغانستان ضرورتا پس از یک تحول انقلابی رو به پیش رفت می رود یا نه و این که در هر حالت چه سرنوشت معینی پیدا می کند. بدیهی است که مبارزات مردم و جنبش های اجتماعی پیش رونده تا حدي می تواند تعیین کننده باشد.

امير محسن محمدي: نه به هیچ وجه، درحال حتضر ما بیشتر با خطر مدل سرمایه داری دولتی از نوع حزب کمونیست چین روبرو هستیم تا شوروی، چرا که در شرایط امروز جهانی اولا هیچ سیستمی دیگر امکان رشد غیر منطقی دستگاه دیوانسالاری را ندارد، از این منظر بروکراسی بیشتر در قامت دموکراسی الکترونیک از آن دست که در دولت سارکوزی رواج یافته خودش را نشان می دهد. روند صنعتی شدن دیگر به کندی مدل های تاریخی ای که بررسی می کنیم نیست، به علاوه مشکلی که در دوره ی استالین پیش آمد درست است که با ریشه های صنعتی نشدن جامعه ی روسیه متولد شد اما از نظر من این به خودی خود علت نبود ، عدم وجود تجربیات میدانی در حوزه ی نظریات اقتصادی و عدم توان تفکیک بین جامعه ی کمونیستی و جامعه ی سوسیالیستی کار را به آنجا کشاند، تا جایی که حتی در یک دوره پول را حذف کردند. از طرف دیگر در حوزه ی سیاسی به هیچ وجه شاهد اجرای سنترال دموکراسی نبودیم، شوراها همگی مانند سندیکاهای امروز تحت سلطه ی طبقه ی دولت بودند و علیرغم هزینه های بسیار در دوره ی استالین هرم وارونه ی قدرت، به جای قبلیش بازگشت. ما با نقد موشکافانه و البته هوشیارانه به تجربیات شوروی و چین می توانیم از این خطر عبور کنیم و البته فراموش نکنیم در فضای باز سیاسی و یک نظام به اصطلاح شیشه ای هست که طبقه ی اکثریت مولد ثروت می توانند حزب طبقه ی خودشان را انتخاب و حمایت کنند و این به تضمین آزادی های سیاسی و اجتماعی، آزادی مطلق بیان و هنر و همچنین برابری بی قید شرط در حقوق، منابع و فرصت ها خواهد بود.

5.طبق سوال بالا با شرايط موجود اكنون بر اساس سير مادي تاريخ بر طبق اصول ماركسي آيا انقلاب سوسياليستي كارگري آيا امكان پذير خواهد بود آن هم در شرايطي كه هنوز جنبش هاي ارتجاعي از قبيل اسلاميست ها در مقابل امپرياليسم هنوز هم دست بالا را دارند و در برابر اين آلترناتيو ها از يك سو و تزهاي دموكراسي جنگ آل (جنگ هاي الكترونيكي، رسانه اي) دولت هاي غربي كمونيسم چگونه بايد به عنوان آلترناتيو رهايي بخش گسترش يابد

پریسا نصرآبادی: به نظرم این سوال از این جهت خوب و به موقع است که می توان طی آن به روشنی و کوتاه به نکاتی اشاره داشت. چیزی که مارکس به تمام مارکسیست های پس از خودش یاد داد این بود که انقلاب پرولتری یا به تعبیری که شما گفتید انقلاب سوسیالیستی کارگری ضروری است. اما این ضرورت به هیچ وجه به طور خودبه خود، جدای از تحرک طبقه کارگر و بدون درجه معینی از تشکل یافتگی طبقاتی و سیاسی آن ممکن نیست. نکته اساسی دیگر بلاموضوعیت بودن بحث مرحله بندی انقلاب در دوران امپریالیسم است که به ویژه طی سالیان اخیر در حال پیچیده تر شدن هم بوده است. یعنی گرچه وقوع انقلاب در کشوری نظیر ایران با طرح شعار ها و خواست های دموکراتیکی نیز همراه خواهد بود، اما این ابدا به معنی این نیست که فاز انقلاب، دموکراتیک است و این یکی از محوری ترین مباحث ما طی سال های اخیر بوده است که وظایف دموکراتیکی که بورژوازی در غرب پیشرفته گاه آن را به عهده گرفته در کشورهایی چون ایران و در زمانه ما و با بورژوازی نوکر صفت و دلال مسلکی که طی دهه ها شکل گرفته، عملا بر دوش طبقه کارگر است و از خلال مبارزه طبقاتی کارگران به کف می آید.

مساله اساسی دیگر این است که ممکن است ارزیابی ما چنین باشد که شرایط به لحاظ عینی در حال حرکت به سمت انقلابی شدن است. واضح است که در این حالت شرایط فقط پتانسیل انقلابی دارد و ابدا این گسستی در فضا ایجاد نمی کند. آنچه کیفیتا شرایط را تغییر می دهد اضافه شدن عنصر ذهنی انقلاب و پیوستن آن به شرایط عینی انقلاب است و این چیزی نیست مگر ورود طبقه کارگر سوسیالیست به عرصه مبارزه برای محقق کردن انقلاب.

در غیر این صورت، چنانچه شرایط هم انقلابی شود و طبقه کارگر آماده نباشد، بخشی از بورژوازی اخراج شده از قدرت، سعی می کنند از این پانسیل برای اهداف خودشان بهره بگیرند و جنبش های اعتراضی و شور انقلابی معترضان و مخالفان را در نبود طبقه کارگر متشکل به انحراف می کشند.

بدون شک وقوع یک انقلاب سوسیالیستی و کارگری رخدادی عظیم است. از یک طرف مثل یک جرقه در انبار باروت به سرعت منفجر می کند و همه جا را در بر می گیرد و از طرف دیگر مقاومت عظیمی هم علیه آن سازمان داده می شود. امپریالیست ها و ایادی بنیادگرای ساخته و پرداخته خودشان از یکسو، و رژیم های خودکامه و استبدادی از سوی دیگر در برابر آن می ایستند. بورژوازی در تمام اشکالش علیه این واقعه بسیج خواهد شد. نبردی سهمگین رخ می دهد و بورژوازی تمام امکانات دیجیتالی و رسانه ای اش را به خدمت خواهد گرفت. اما باید به طور همه جانبه از پیش از وقوع چنین انقلاباتی محتوای استراتژِی های سوسیالیستی توضیح داده شود. تنها راه برای پیروزی این آلترناتیو این است که بتواند قانع کند که توانایی آلترناتو بودن را دارد. همین کافی است.

امير محسن محمدي: بله، حداقل اینکه بسیار بیشتر از گذشته می توان به یک انقلاب اصیل کارگری امید داشت، طبقه ی کارگر بسیار آگاه تر از گذشته است و امکان سرکوب ها و نسل کشی های خونین تا حدودی از سرمایه داری سلب شده است، البته در مقابل آن سرمایه داری به ابزار های دیگری متوسل شده است از جمله دولت های رفاه که البته در مقایسه با ابزارهای گذشته و مخصوصاً سیاست قایق جنگی توپ دار بسیار غیر مکانیکی تر هستند و می توان در پرتو آگاهی بخشی به توده ها و بوسیله ی کارگران آگاه آنها را از کار انداخت. باید پذیرفت که به عنوان مثال اسلام گرایی در گذشته بسیار ریشه دار تر از اکنون بوده و در تمام لایه های اجتماعی نفوذ کاملی داشته، مطمئن باشید در گذشته، حال و آینده نیز دست بالا را در مقابل امپریالیزم همواره کمونیست ها خواهند داشت، دولتی اسلامی یا ناسیونالیستی که در اتحاد کامل با سرمایه داری وابسته و جهانی قرار دارد و شعار مبارزه با امپریالیزم را می دهد فقط در یک ژست سیاسی فرو رفته است.

درمورد جنگ سایبر دموکراسی نیز می توان گفت صرفا نقش مخرب را علیه کمونیسم بازی می کنند چرا که وقتی اکثریت جوامع در نابرابری مطلق قرار دارند وقتی شکاف طبقاتی همچنان بیشتر می شود وقتی مولد ثروت همچنان استثمار می شود، دموکراسی در هر پوششی و با هر روشی بیشتر در نقش یک دارونما ظاهر می شود. روش گسترش آلترناتیو کمونیستی چیزی نیست که اینجا بتوان شرح داد، هزاران کتاب نوشته شده است و خوشبختانه در سطح تئوری بسیار قوی هستیم، جنبش کمونیستی حتی در صورتی که از نظر کمیت گسترش کمی پیدا کند اما از نظر آگاهی همچنان در حال رشد است، کارگران آگاه و نسل امروز کمونیست ها در تمام غشرهای اجتماعی حضور فعال دارند و هر روز کادرهای جدیدتری ساخته می شود، اما کماکان بزرگترین مشکل همان اتحاد کارگران جهان و جلوگیری از انشعابات پی درپی است، به همین دلیل اتحاد همه ی جریانات کمونیستی حداقل در سطح مناطق کماکان ضرورتی گریزناپذیر دارد