درباره وضعيت موجود و امكان انقلاب

ميثم صامت

بررسي واقع بينانه شرايط عيني يك منطقه و طرح ريزي يك برنامه مبارزاتي نيازمند دوري از ايجاد هيجان كاذب (همچنين احساس نوستالژيك شكست!) و همچنين تكرار فرمول هاي كليشه اي سابق است . در مورد اول اگر چه همه از وخامت اوضاع موجود باخبريم اما اغلب ميل مفرطي داريم به سرپوش گذاشتن بر تناقضات و شكاف هاي تحليل هايمان .مانند استفاده بي مهابا از واژه "حزب" و يا "طبقات"، به خصوص در خاور ميانه و به طور مشخص در ايران ، اين سهل انگاري موجب بازگشت به راهكارهاي كليشه اي و عقيمي مي شود كه نتيجتا" خصلت آفرينش گرايانه ،خلاق و "عملي" مبارزه سياسي را به چند مفهوم كلاسيك تقليل مي دهد . اما موضوع حياتي تنها اين نيست كه "بياييم تمام سنت انديشه چپ راديكال را ، به نفع يك شيوه جديد كنار بگذاريم " نه ! بلكه مساله اينجاست كه ما از "چه موضعي" و با چه تفاوتي، كه حاصل از شرايط انضمامي ماست از اين سنت استفاده مي كنيم. تحليل امكان بروز كومونيسم در خاورميانه خود پروژه ايست كه نه در سطح دانش من است و نه در اين مطلب مختصر مي گنجد ، اما در اين نوشته سعي مي كنم توصيفاتي از شرايط امروز خودمان و چند صورت بندي براي برنامه مبارزاتي ارائه دهم . فرآيندي كه خودم نه از ديدگاه يك ناظر بيروني بلكه به عنوان يك وفادار به سنت انديشه و مبارزه "چپ" از درون آن را برسي مي كنم.

1شايد بتوان ادعا كرد اولين پيش فرض سياست گذاري امروز دولت هاي بزرگ ؛ ورود به وضعيت استثنائي است ، ما ديگر در دنياي خوش و خرم بين دهه 70 تا 90 نيستيم. وضعيت امنيتي اعلام شده در زمان جنگ سرد پس از فروپاشي شوروي در وقفه اي حدودا" 30 ساله بادكنكي رنگين را باد كرد به نام "پايان تاريخ" كه تركيدنش همان شوك 11 سپتامبر بود . وضعيت امنيتي دوباره اعمال شد اما اين بار به بهانه بنياد گرائي اسلامي و نوك حمله هاي هواپيماهاي بدون سر نشين ! ،خاورميانه بود . اين وضعيت به بهانه خطر بنياد گرائي تمام ارزش هاي انساني (و قوانين حقوق بشري) را به تعليق در آورد تا شخص حاكم (همان سازمان دول متحد و دولت آمريكا) تصميمات جنايتكارانه خود را به راحتي به مرحله اجرا در اورد . با گذر زمان به ظاهر ما با پس لرزه هاي اين سياست جنگ طلبانه روبروايم اما به راحتي مي توان اين پس لرزه ها را با توجه به تهديد هسته اي ايران و وضعيت اسف بارعراق و افغانستان به "پيش لرزه هاي" يك زلزله مهيب تعبير كرد .

2وضعيت استثنائي همان تعليق قانون است ، در اين وضعيت قانون چيزي نيست جز خشونت عريان شخص حاكم اما چيز ديگري نيز در اين وضعيت بوجود مي آيد و آن نظم مردمي است كه وراي قانون قرار دارد ، اگر خون و جنايت به حد اعلي خود مي رسد اما همزمان هسته فاشيستي دولت نيز آشكار مي شود ، مردم در اين وضعيت ديگر تكيه گاهي در جريان هاي رفرميستي و اصلاح طلبانه ندارند ، نمي توانند به قانون چنگ بياندازند و اساسا" بايد تمام نظم قانوني قبلي را فراموش كنند . بنابراين اين وضعيت همانطور كه يك تهديد است يك فرصت تاريخي هم هست براي پي ريزي يك سياست ناب انقلابي كه وراي طبقه بندي دولتي و قانوني قرار دارد . در با توجه به اين صورت بندي از طرفي اين فرصت هم براي مردم ايران بوجود آمده كه نسل جديد ان چهره حقيقي - فاشيستي جمهوري اسلامي را پس از كودتاي انتخابي به عينه ديدند ،و هم براي خاورميانه كه تن رنج بري است حاصل جولان دهي قدرت هاي بزرگ كه از طرفي خود، بنيادگرائي را توليد كردند ، از طرفي به بهانه مبارزه با آن بر سر زنان و كودكان بمب ريختند و از طرفي سگ وحشي خود يعني دولت اسرائيل را در بيخ گوش اين ناحيه آماده باش زنده نگه داشته اند .

3اينها حقايقي هستند كه بسياري از ما مي دانيم اما جدا از دشواري رويارويي مردم با اين قدرت ها ،معضل اساسي دست انداختن مردمان بر همان راهكارهاي آشنا هستند. كه "كسي كه در حال غرق شدن است به هر تكه چوبي چنگ مي اندازد!"بنياد گرائي اسلامي به عنوان نيرويي مبارز و شهادت طلب ، ملي گرائي كه اتفاقا" يك پاسخ اشتباه است به يك سوال اشتباه ! و هويت گرائي پست مدرني كه تماما " شيوه اي وارداتي است براي كنترل هر چه بيشتر توده ها . ما شاهد ظهور حاكمان پوپوليستي هستيم كه با شعار ملت و مذهب هم سيخ را مي خواهند و هم كباب را ، مردم را در مقابل قدرت هاي خارجي بسيج مي كنند براي چپاول بيشتر انها ، بنابراين ابائي ندارند از باج دهي پنهان به همان قدرت خارجي ، از طرفي بنيادگرائي به شكل واضحي چيزي از آب درنيامده جز مكملي براي سرمايه داري جهاني ، نه فقط در عرصه تئوريك به عنوان مازاد سرمايه داري بلكه خيلي صريح تر سلاحي شده اند براي كشتار بيشتر مردم در كنار بمب ها و تسليحات ناتو، ژست هاي اصلاح طلبانه اي مانند گفت گوي تمدن ها هم چيزي نيست جز روي ديگر سكه برخورد تمدن ها ، همانطور كه برخورد تمدن ها وظيفه اش سرپوش گذاري بر شكاف ها و درگيري هاي طبقاتي و فرهنگي درون تمدن است ! گفت گوي تمدن هاي خاتمي نيز نوعي گفتمان ملي مذهبي است براي يك دست كردن تفاوت هاي قومي ، مذهبي و طبقاتي ايران ،يك دروغ وقيحانه !

4با اين حال رفقا! چه جاي گله گي كه در نبود چپ چيزي به بار نمي نشيند جز ارتجاع انواع "راست " ، امروزه مبارزه بين هژموني راست و مقاومت چپ نيست ، بلكه جدال بر سر هژموني راست و بحران ها و مازاد هاي همان راست است ! سرمايه داري با چپ درگير نشده بلكه با خودش ،براي بقاي خودش مبارزه مي كند ! و اين نهايت شي شدگي انسان و كالاواره شدن جهان است . به راستي كه شب جهان فرارسيده و با تمام بار غمناكش بايد گفت ما به پيشا تاريخ قدم گذاشته ايم .

5چپ براي نوزائي خود بايد سنتش را به شكلي ديگر تفسير كند و تصاوير تاريخي خود را دوباره زنده كند ، در اينجا روي صحبت من با فعالان ايراني و براي شرايط ويژه ايران است . سنت چپ ايراني سالهاست كه خود را با واژه كارگر و حزب پيشرو سرگرم كرده است . اما با كمال صراحت بايد گفت اين "كارگر" (به عنوان يك مفهوم جامعه شناختي) بدل به "پرولتر" ( به معناي سوژه خوداگاه مبارزه ) نشده است . و تعجبي هم ندارد.همانطور كه گوبينو مي گويد :"هيچ ملتي مانند ايرانيان لياقت دلالي را در بين ملل دنيا ندارند" در واقع شيوه توليد ايراني در طول تاريخ از زور استبداد و ماليات و چپاول عقب مانده و ايرانيان را بدل به ملتي دلال و "تاجر" نموده ، قرار گرفتن در بين راه هاي ارتباطي بزرگ مثل جاده ابريشم ، نبود شيوه توليد فئودالي ، پايدار نبودن حكومت مركزي و علل ديگر همه منجر به عدم بلوغ شيوه هاي توليد و در نتيجه طبقه كارگر "براي خود" شده است ، از ديگر سو با كشف نفت دولت مركزي كه خود را از فروش نفت باد مي كرد سيستم بوروكراسي عظيمي به راه انداخت كه بسياري از مردمان در اين بازوي حكومت جذب مي شدند ، پس بي دليل نيست كه امروزه راديكال ترين شكل مبارزه سياسي در ايران همان اصلاح طلبي با مهره هاي درون حكومتي است ، با اين شرايط انقلاب 57 مانند معجزه اي است ! اما معجزه اي نه از جانب ماترياليست ها بلكه از جانب روستاييان مذهبي ! نه ان انقلاب را چپ ها يا مجاهدين انجام دادند و نه حاصل قيام كارگران صنعتي خود آگاه بود . بلكه در واقع حاصل شورش حاشيه بر مركز توسط عامل وحدت بخش مذهبي بود كه خميني با تمام تيزهوشي آن را زميني كرده بود ، براي همين بسياري از فعالان چپ با آن همراه شدند ، مذهب نيرويي تماميت بخش بود كه منظره اي با شكوه پديد آورد ، گمان كردند اين دين زميني شده شيوه توليدي غير سرمايه دارانه پديد مي آورد و نهايتا" به سوسياليسم ختم مي شود اما اتفاقا" سرمايه داري بسيار "زميني تر" بود و نهايتا" نتيجه ،تلفيق سيستم حكومتي ولايت فقيه با سرمايه داري دولتي شد!

6آيا بر اين اساس ما نبايد "حقيقت" را نه در طبقه كارگر و حزب پيشرو بلكه در جاي ديگري بجوييم؟ اين به معناي پشت كردن به سنت چپ راديكال نيست ، به عنوان مثال اين عبارات لنين كه" توده ها به طبقه ها تقسيم مي شوند، حزب ها بازنماينده طبقه ها هستند ،احزاب را رهبران اداره مي كنند " مسلما" كارآئي خود را از دست داده بالعكس آنچه ما شديدا" بايد بر آن تاكيد كنيم همان سياست وراي "دولت" در انديشه لنين است ،تاكيد لنين بر ابلهانه بودن تصور شكستن ساختار دولت از درون دولت به اين حقيقت منتهي مي شود كه دموكراسي نيز شكلي از دولت است و از درون دموكراسي پارلماني نمي توان دولت را از پا در آورد ؛ كه نتيجه بي توجهي به اين قاعده احزاب خنثي سوسيال دموكرات هستند. ماركس در اوج فعل و انفعلات بورژوازي بر روي همان خلا سيستم انگشت گذاشت يعني پرولتر، به همين صورت كار ما مشخص كردن خلا سيستم فعلي است ، يعني همان نقطه اي كه بايد بر اساس آن زير بناي فكري و عملي يك تغيير بنيادين ايجاد شود

7تغيير بنيادين يا همان انقلاب هدف جريان قانون مند تاريخ نيست ،تاريخ نظمي ندارد ، سرمايه داري مي تواند قرن ها باقي بماند و با هر بحران دروني، خودش را دوباره سرپا نگه دارد ، انقلاب وقفه اي است در اين جريان طبيعي امور ، انقلاب نتيجه "تصميم راسخ " ما بر تغيير است و در اين راه بايد تصوير هايي را خلق كنيم ، ما احتياج به يك سازوكار فرهنگي گسترده داريم همانطور كه ملي گرائي از تصاوير و نمادهاي تاريخي خود را اشباع مي كند و سازوكاري هويتي را بر مي سازد ، پراتيك انقلابي و فعاليت در محيط هاي عمومي شهري تصويري از شجاعت و عزم راسخ ماست، همانطور كه بنيادگرايان اين شجاعت را دارند ولي نه در راه زندگي بلكه در راه مرگ ! چپ با آفرينش ، انعطاف و خلاقيت همان نفس آزادي است كه در مقابل هر نوع قانون ايجابي ،كنترل و محافظت ايستادگي مي كند.

8نقطه آغازين اين سياست جديد نه انقلاب 57 است و نه تجربه شكست ها و سركوب هاي گذشتگان ما ، بلكه دقيقا" از روز 25 خرداد سال 88 بايد آغاز شود . اشتباه آنجا بود كه مردم و رهبران سبز با تمام توان هر آنچه در گورهاي فاسد مذهب و سازشكاري بود دوباره رو كردند و به رخداد 25 خرداد خيانت كردند. مشخصه اصلي آن روزها شكستن نظم مستقر شهر بود . هر مكاني كاركرد سابق خودش را از دست داده بود و اين همه چيزي نبود جز شكستن سلطه دولت بر مردم ولو در طول چند روز ، هيچ عقيده غالب و معنا دهي در كار نبود از طرفي هيچ تفاوتي هم در كار نبود . هر كس مي توانست سوژه 25 خرداد باشد ، آنچه بود ايجاد يك نظم جدا از ساحت قانون بود ، انسان هاي جدا افتاده در سلطه خانه و خانواده ، سرگردان در بين دم و دستگاه بوروكراسي دولتي ، اسير روزمرگي و عادات ابلهانه هميشگي ،همديگر را يافتند "در خيابان" آن هم با تماميت قدرت جمعي خود. اما اين به بهاي از دست رفتن فرديت ،آزادي و شخصيت مستقل هر كس نبود بلكه آن جمعيت ميليوني "مجموعه اي" بود كه توسط يك ابر ساختار مثل دولت ، "ساختار" نمي يافت . راهكار ما وفاداري به آن واقعه است و من فكر مي كنم جز از طريق سنت چپ نمي توان به ان انديشيد و سرانجامي مناسب (انقلاب و جامعه اي آزاد و برابر ) براي ان در نظر گرفت .

9اگر انقلاب نويد چنين لحظاتي باشد آن زمان هميشه همچون رويايي در ذهن مردمان باقي خواهد ماند ، مرتجعين با عقل هاي سبك و سليم بورژوائي با ريشخند مارا دين داران سكولار شده و متوهمان رويايي مي نامند، در مقابل بايد از چنين القابي استقبال كرد ! حقيقت و رويا به شكل عجيبي ساختاري معجزه گون دارند ، همانطور كه پس از هر فاجعه طبيعي مذهبيون افراطي مي گويند "آخر الزمان نزديك است !" بايد روياي انقلاب را چنان همه گير كرد كه پس از هر بحران دولتي همه به آخرالزمان سيستم موجود فكر كنند يعني بگويند "انقلاب نزديك است "!؛

موارد ذكر شده در بالا تنها صورت بندي هايي ابتدائي است ، مسلما" در برابر نقد هايي كه بر اين متن وارد مي شود مي توان تجربياتي آموخت و توضيحات مفصل تري داد تا در نهايت با رفع اشكلات و ابهامات از دل اين نوشته بتوان برنامه اي منسجم و غني براي مبارزه پياده كرد .